(قائم مقام، 1356
ش، ص 19ـ25؛ همو، 1357 ش، بخش 1، ص 376؛ نبیل زرندی، ص 88 ـ 89).
میرزاحسینعلی در 1233، در تهران به دنیا آمد و مانند برادرانش آموزشهای
مقدماتی ادب فارسی و عربی را زیرنظر پدر و معلمان و مربیان گذراند. در زمان
ادعای بابیت سیدعلی محمد شیرازی، در جمادی الاولی 1260، او جوانی 28 ساله و
ساکن تهران بود که در پی تبلیغ نخستین پیرو باب، ملاّ حسین بشرویه ای
معروف به «باب الباب»، در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از آن پس
یکی از فعالترین افراد بابی شد و به ترویج بابیگری، بویژه در نور و
مازندران، پرداخت. برخی از برادرانش، از جمله میرزایحیی معروف به «صبح
ازل»، نیز براثر تبلیغ او به این مرام پیوستند. میرزایحیی سیزده سال از
حسینعلی کوچکتر بود (نبیل زرندی، ص 85، 88، 91؛ حاجی میرزاجانی کاشانی،
مقدمه براون، ص لج).
از
مشهورترین اقدامات میرزاحسینعلی در آن زمان، به نوشته منابع بهائی (از
جمله رجوع کنید به نبیل زرندی، ص 259ـ260)، طراحی نقشه آزادی قرة العین ـ
که در قزوین به اتهام همکاری در به شهادت رساندن ملامحمدتقی برغانی
(برغانی، آل) زندانی بود ـ و نقش جدّی و مؤثرش در اجتماع شماری از بابیان
در واقعه بدشت بود. این اجتماع بعد از دستگیری و تبعید باب به قلعه چهریق
در ماکو و به انگیزه تلاش برای رهایی وی از زندان برپا شد. میرزاحسینعلی با
توجه به توانایی مالی و فراهم کردن امکانات اقامت طرفداران باب در بدشت
(حاجی میرزاجانی کاشانی، ص 240ـ 241)، جایگاهی معتبر نزد اجتماع کنندگان
یافت. در همین اجتماع بود که سخن از نسخ شریعت اسلام رفت و قرة العین «بدون
حجاب، با آرایش و زینت» به مجلس وارد شد و حاضران را مخاطب ساخت که امروز
«روزی است که قیود تقالید سابقه شکسته شد» (نبیل زرندی، ص 271ـ273).
شماری
از افراد آن اجتماع، به تعبیر برخی منابع بهائی «این طور تصور کردند که
حرّیت مضرّه را پیشه خویش سازند و از حدود آداب تجاوز کنند» (همان، ص 274ـ
275).
علاوه
بر آن، هریک از گردانندگان لقبی جدید و دارای جنبه معنوی پیدا کرد؛
محمدعلی بارفروشی به قدّوس، قرة العین به طاهره و میرزاحسینعلی به
بهاءاللّه ملقب شدند (همان، ص 269ـ270). در بازگشت بابیان از بدشت، در
شعبان 1264، روستاییانی که برخی از گزارشهای آن اجتماع را شنیده بودند، در
قریه نیالا به آنان حمله کردند و میرزاحسینعلی به سختی از این غائله نجات
یافت. برخی منابع بهائی، این برخورد را به «غضب الهی» در نتیجه رفتار
غیراخلاقی بابیها در بدشت تعبیر کرده اند (همان، ص 275).
در
همان اوان (سال 1265)، شورش بابیها در قلعه شیخ طبرسی مازندران روی داد و
میرزاحسینعلی همراه با برادرش، یحیی، و جمعی دیگر قصد پیوستن به بابیهای
قلعه طبرسی را داشت، ولی در آمل دستگیر و زندانی و سپس روانه تهران شد
(حاجی میرزاجانی کاشانی، ص 242ـ243؛ نبیل زرندی، ص 345ـ 353). به فاصله
اندکی، شورش بابیها در نیریز پیش آمد و با کشته شدن سیدیحیی دارابی، ملقب
به وحید، در شعبان 1266 خاتمه یافت. این شورشها و چند حادثه دیگر مقارن با
نخستین سالهای سلطنت ناصرالدین شاه قاجار بود.
قرائن
تاریخی حاکی است که برخی از این شورشها ریشه اعتقادی و زمینه اجتماعی و
تاریخی داشته و بویژه از اعتقاد شیعی ظهور امام زمان متأثر بوده است؛ هرچند
گفته می شود که سردمداران آنها غالباً در جهت جامه عمل پوشاندن به
دستورهای باب به این اقدامها دست زدند. او در کتاب بیان فارسی پنج استان
ایران را مختص پیروان خویش اعلام کرده و حضور کافرانِ به بیان را در این
مناطق حرام خوانده بود. در هرحال، میرزاتقی خان امیرکبیر، صدراعظم وقت،
تصمیم به سرکوب قطعی این قیامها گرفت؛ از این رو در 27 شعبان 1266، به
دستور او سیدعلی محمد باب در تبریز اعدام شد. به نوشته منابع بابی و بهائی،
باب بعداز شنیدنِ سرانجام قیام قلعه شیخ طبرسی، که بر اثر آن بیشتر پیروان
اولیه اش، از جمله ملاحسین بشرویه ای و محمدعلی بارفروشی، کشته شده بودند،
بی اندازه محزون بود و حتی «از شدت حزن برای مدت شش ماه» از نوشتن ـ و به
تعبیر منابع بهائی: «نزول وحی» ـ بازماند (نبیل زرندی، ص 393، 418ـ420؛
حاجی میرزاجانی کاشانی، ص 208)؛ اما گزارش منابع بابی و بهائی نسبت به
جانشینی او یکسان نیست. حاجی میرزاجانی کاشانی (ص 238، 244) بعد از شرح
اندوه باب در کشته شدن یارانش، به «نوشتجات» میرزایحیی (برادر
میرزاحسینعلی) ـ که در همان ایام به باب رسیده بود ـ اشاره کرده و نوشته
است که باب بعداز خواندن این نامه ها مسرور شد و سپس وصیت نامه ای برای
یحیی فرستاد و در آن «نصِّ به وصایت و ولایت فرمود» (برای تصویر این وصیت
نامه و توضیح آن رجوع کنید به باب، ص ب ـ پ، 1ـ10). کنت دوگوبینو، وزیر
مختار فرانسه در ایران، نیز که در آن سالها در ایران بوده و جزئیات وقایع
بابیان را ثبت کرده، میرزایحیی را جانشین باب دانسته و تأکید کرده است که
این جانشینی، بدون سابقه و مقدمه صورت گرفت و بابیها نیز آن را پذیرفتند
(حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمه براون، ص له). خواهر میرزاحسینعلی، عزّیّه
خانم، نیز که خود از بابیها بود، در کتابی به نام تنبیه النائمین (ص 3ـ4،
28ـ32) همین نظر را تأیید کرده است. در برابر، نبیل زرندی (ص 419ـ422) از
یک سیّاح یاد کرده که به دستور باب برای ادای احترام به کشته شدگان قلعه
طبرسی، به مازندران و از آنجا به تهران نزد میرزاحسینعلی رفت و هنگام
مراجعت، میرزاحسینعلی نامه ای به نام برادرش میرزایحیی برای باب فرستاد، و
او بی درنگ پاسخ داد. در این پاسخ، به میرزایحیی توصیه شده بود که در سایه
برادر بزرگتر قرار گیرد و در آن «کوچکترین اشاره ای به مقام موهومی که
میرزایحیی و اتباعش قائل بودند، وجود نداشت». عبدالبهاء، فرزند
میرزاحسینعلی، در مقاله شخصی سیاح (ص 67ـ68) از زبان سیاحی موهوم گزارش
داده که گزینش یحیی به جانشینی باب، از طراحیهای میرزاحسینعلی بوده است «که
افکار متوجه شخص غایبی شود و به این وسیله بهاءالله محفوظ از تعرّض ناس
مانَد» (درباره منشأ اختلاف این گزارشها و میزان اعتبار متون تاریخیِ بابی و
بهائی در این زمینه رجوع کنید به حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمه براون، ص
لج ـ لز؛ محیط طباطبائی، گوهر، سال 3، ش 5، ص 343ـ 348، ش 6، ص 426ـ431، ش
9، ص 700ـ 706، سال 4، ش 2، ص 113ـ120، ش 3، ص 200ـ208، ش 4، ص 282ـ 291).
محیط طباطبائی به استناد گزارشهای تاریخی و برخی قرائن دیگر اظهار کرده که
اساساً موضوع «وصایت» برای باب مطرح نبوده و رهبری بابیها بعد از او به شیخ
علی ترشیزی معروف به عظیم رسید و همو بود که بابیها را به منظور اجرای
نقشه قتل ناصرالدین شاه قاجار به تهران فراخواند (رجوع کنید به گوهر، سال
6، ش 3، ص 178ـ183، ش 4، ص 271ـ277).
در
هرحال، بنابر بیشتر منابع، بعداز اعدام باب، عموم بابیّه به جانشینی
میرزایحیی ـ که باب او را «مَنْ یَعْدِلُ اسمُه اسمَ الوحید» خطاب کرده بود
ـ معتقد شدند و چون در آن زمان یحیی بیش از نوزده سال نداشت، میرزاحسینعلی
زمام کارها را در دست گرفت. نقش فعال میرزاحسینعلی در اقدامات بابیان و
تصمیم جدی امیرکبیر برای فرونشاندن قیامها و شورشهای آنها موجب شد که وی از
میرزاحسینعلی بخواهد ایران را به قصد کربلا ترک کند، و او در شعبان 1267
به کربلا رفت (نبیل زرندی، ص 580، 584ـ585)؛ اما چند ماه بعد، پس از
برکناری و قتل امیرکبیر، در ربیع الاول 1268، و صدارت یافتن میرزاآقاخان
نوری، به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت.
در
شوال 1268، حادثه تیراندازی دوتن از بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و
بار دیگر به دستگیری و اعدام بابیها انجامید (همان، ص 590ـ592). از نظر
حکومت مرکزی، قرائن و شواهدی برای نقش میرزاحسینعلی نوری در طراحی این
سوءقصد وجود داشت و به دستگیری او اقدام شد (رجوع کنید به زعیم الدوله
تبریزی، ص 195). برخی منابع بابی (رجوع کنید به عزّیّه خانم نوری، ص 5 ـ 6)
این نسبت را تأیید می کنند، اما منابع بهائی عموماً منکر آن اند. خود او
نیز در نامه معروف به لوح شیخ (ص 15ـ16) از مداخله در این کار تبری جسته و
حتی ادعا کرده که در زندان به احوال و حرکات حزب بابی می اندیشیده و قصد
اصلاح و تهذیب آنان را داشته است. بااین همه، بهاءالله احتمالاً به منظور
مصون ماندن از تعقیب و دستگیری، که چه بسا به اعدامش می انجامید، مدتی در
مقرّ تابستانی سفارت روس در زرگنده شمیران به سر برد و بنابر منابع بهائی،
به رغم اصرار سفیر روس بر ادامه اقامت وی در آنجا و امتناع از تسلیم او به
نمایندگان شاه، سرانجام سفیر از وی خواست که به خانه صدراعظم برود و «ضمناً
از مشارالیه[میرزاآقاخان نوری، صدراعظم] به طور صریح و رسمی خواستار گردید
امانتی را که دولت روس به وی می سپارد در حفظ و حراست او بکوشد» (شوقی
افندی، قرن بدیع، ج 1، ص 318)، «و اگر آسیبی به بهاءالله برسد و حادثه ای
رخ دهد»، شخص صدراعظم مسئول سفارت روس خواهد بود (نبیل زرندی، ص 593). توجه
خاص سفیر روس به سرنوشت باب و بابیان، موجب شد که وی بعد از تسلیم
میرزاحسینعلی به صدراعظم، همچنان مراقب کار باشد و با پیگیری موضوع و
«پیغام شدید»، موجبات رهایی او را از زندان فراهم آورد. میرزاحسینعلی به
دستور حکومت ایران، باید تهران را به مقصد بغداد ترک می گفت. سفیر روس از
وی خواست «که به روسیه برود و دولت روس از او پذیرایی خواهد نمود»، اما او
نپذیرفت؛ هنگام سفر تبعید نیز نماینده ای از سوی سفارت روس همراه کاروان
بود (همان، ص 611ـ612، 617ـ 618؛ شوقی افندی، قرن بدیع، ج 2، ص 48؛ نیز
رجوع کنید به نجفی، کتاب دوم، ص 622ـ631). بابیان دیگر نیز ناگزیر از ترک
تهران و رفتن به بغداد شدند.
منابع
بهائی توجه دولت روس به سرنوشت میرزاحسینعلی نوری را با علاقه خاص دختر
سفیر روس به مشارٌالیه پیوند می دهند (نبیل زرندی، ص 594). این ادّعا با
سیر تاریخی وقایع سازگار نیست، چرا که پس از رسیدن به بغداد، میرزاحسینعلی
نامه ای به سفیر روس نگاشت و از وی و دولت روس جهت این حمایت قدردانی کرد.
سالها بعد نیز در لوحی خطاب به نیکلاویچ الکساندر دوم به این کمک سفیر روس
اشاره و از دولت روس سپاسگزاری کرد (آثار قلم اعلی، ج 1، ص 76؛ شوقی افندی،
قرن بدیع، ج 2، ص 49).
وجود
چنین مواردی در مکتوبات و نامه های میرزاحسینعلی و اخلاف او سبب شده است
که موضوع ارتباط دول استعماری با آیینهای بابی و بهائی یکی از مسائل جدی و
پرمناقشه تاریخ بهائیت شود. علی رغم ادعای برخی ردّیه های موجود، سند متقنی
در مورد اینکه دولتهای استعماری پدیدآورنده آیینهای بابی و بهائی باشند در
دست نیست. تاریخ تکوین این دو مذهب، بیش از هرچیز، دگراندیشی فرقه ای در
درون مکتب شیخی و تنشهای اعتقادی، سیاسی و تاریخی را به عنوان موجد و مسبّب
اصلی آنها به ذهن متبادر می کند؛ ولی در علاقه دول استعماری به پیگیری
حوادث آنها، و گاهی دخالت آشکار در سیر تحولات این آیینها ـ از جمله فشار
سیاسی دولت روس برای حفظ جان میرزاحسینعلی نوری ـ نیز هیچگونه شکی وجود
ندارد. موارد دیگری از این علاقه دول استعماری، در منابع بهائی و غیربهائی
گزارش شده است؛ از جمله در 1278، سر آرنولد باروز کمبال، جنرال قنسولی دولت
انگلستان، با میرزاحسینعلی در بغداد ملاقات و قبول حمایت و تابعیت دولت
انگلیس و مهاجرت به هند استعماری یا هر نقطه دیگری را به او پیشنهاد کرد
(شوقی افندی، قرن بدیع، ج 2، ص 125ـ126). نظیر همین تقاضا را نایب کنسول
فرانسه در ایامی که وی در ادرنه بود از او داشت و از وی خواست که تابعیت
فرانسه را بپذیرد تا مورد حمایت و تقویت قرار گیرد (آیتی، 1342، ج 1، ص
380ـ381). نامق پاشا، والی بغداد، نیز که گاه به جذب ایرانیان مخالف دولت
بی میل نبود، با میرزاحسینعلی به غایت احترام رفتار می کرد و به تذکرات
دولت ایران اعتنایی نداشت (شوقی افندی، قرن بدیع، ج 2، ص 126ـ 127). در
ایام اقامت او و بابیها در عراق و استانبول، برای ایشان مقرّری نیز تعیین
شده بود که بعدها میرزاحسینعلی از اینکه قبول شهریه از دولت نموده بود،
اظهار پشیمانی می کرد (نوری، مجموعه الواح مبارکه، ص 159؛ درباره مقرری
میرزاحسینعلی و برادرش در عثمانی رجوع کنید به مامقانی، ص 383ـ384).
پس
از تبعید میرزاحسینعلی به بغداد، این شهر و شهرهای کربلا و نجف مرکز ثقل
فعالیتهای بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده می شد. میرزایحیی
نیز که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب می دانستند و در هنگام
تیراندازی به شاه در نور بسر می برد، توانسته بود با لباس درویشی و عصا و
کشکول، مخفیانه به بغداد برود (میرزاآقاخان کرمانی و روحی، ص 301؛ حاجی
میرزاجانی کاشانی، مقدمه براون، ص لح ـ لط؛ قس نبیل زرندی، ص 613). او چهار
ماه زودتر از بهاءالله به بغداد رسید (قس نوری، لوح شیخ، ص 123) اما بنابر
روش سابق، اکثر اوقات را در خفا می گذراند و میرزاحسینعلی عملاً رهبری
بابیان را در دست داشت. این موقعیت از یک سو و بروز برخی ادعاها در میان
بابیها از سوی دیگر، سبب شد که میرزاحسینعلی گهگاه نزد خاصان خویش داعیه
هایی را مطرح کند و به تصرف مسند ریاست بابیان بیندیشد، اما بعضی از قدمای
بابیه رفتار ریاست طلبانه و تمهیدات او را برای کنار زدن برادرش دریافتند و
موضوع را به میرزایحیی گوشزد کردند و در نتیجه آن، میرزاحسینعلی بغداد را
ترک گفت و با نام مستعار «درویش محمد» به مدت دو سال، در جبال سلیمانیه
عراق، در میان دراویش نقشبندیه و قادریه زیست (میرزاآقاخان کرمانی و روحی، ص
302؛ عزّیّه خانم نوری، ص 11ـ12؛ عبدالبهاء، مقاله شخصی سیاح، ص 68ـ71؛
شوقی افندی، قرن بدیع، ج 2، ص 116ـ117). سرانجام نیز با نوشتن نامه
(«عریضه»)ای ترحم انگیز برادر را بر سر مهر آورد ـ و به تعبیر خودش «از
مصدر امر حکم رجوع صادر شد» (نوری، ایقان، ص 195) ـ و در حدود 1274 به
بغداد بازگشت (میرزاآقاخان کرمانی و روحی، همانجا؛ عبدالبهاء، مقاله شخصی
سیاح، ص 69؛ عزّیّه خانم نوری، ص 11ـ13).
بعد
از بازگشت به بغداد، میرزاحسینعلی همچنان خود را مطیع برادرش می دانست و
در 1278 کتاب ایقان را در اثبات دعاوی باب نوشت و بر انقیاد خود نسبت به
جانشین او (یحیی، کلمه مستور) تأکید کرد (نوری، ایقان، همانجا؛ در چاپهای
بعدی، «کلمه مستور» به «کلمه علیا» تغییر یافته است).
موضوع
دیگری که در سالهای اقامت بابیان در بغداد (1269ـ1279) روی داد، دعوی
«مَنْ یُظْهِرُه اللّهیِ» چند تن از آنان بود. «مَنْ یُظْهرُه الله» (کسی
که خدا او را آشکار می کند) عنوانی است که باب، بعد از ادعای شریعت جدید و
تألیف کتاب بیان، برای «موعود بیان» انتخاب کرد. او در کتاب بیان فارسی،
خود را مبشر این موعود خوانده و پیروانش را به ایمان آوردن به این مظهر
جدید، که به مراتب اعظم و اشرف از ظهور خود اوست، سفارش و تأکید کرده بود
که «وقت ظهور من یظهره الله را جز خداوند کسی عالم نیست» (حاجی میرزاجانی
کاشانی، مقدمه براون، ص ل ـ لج، به نقل از جاهای متعدد بیان فارسی). با
اینهمه، از تعبیرات وی برمی آید که زمان تقریبی دو هزار سال را در نظر
داشته است، بویژه آنکه ظهور آن موعود را به منزله نسخ بیان می دانسته است.
اما شماری از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و چه بسا با توجه به
سستی و ناتوانی میرزایحیی در اداره امور، و به انگیزه های دیگر، خود را
«موعود بیان» خواندند. به نوشته میرزاآقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی (ص
303) «کار به جایی رسید که هر کس بامدادان از خواب پیشین برمی خاست، تن را
به لباس این دعوی می آراست» و به نوشته شوقی افندی، سومین رهبر بهائیان،
فقط در بغداد بیست و پنج نفر این مقام را ادعا کردند (نیز رجوع کنید به
عزّیّه خانم نوری، ص 42ـ43). بیشتر این مدعیان با طراحی میرزاحسینعلی و
همکاری میرزایحیی یا کشته شدند یا از ادعای خود دست برداشتند.
حضور
بابیان در عراق بویژه در کربلا و نجف، مشکلات دیگری نیز آفرید. به نوشته
برخی منابع بهائی (رجوع کنید به شوقی افندی، قرن بدیع، ج 2، ص 106ـ107) در
عراق شیوه بابیان این بود که شبهای تار، به دزدیدن ملبوس و نقدینه و کفش و
کلاه زوار اماکن مقدسه بپردازند، و به تعبیر میرزاحسینعلی «در اموال ناس
مِن غیر اذنٍ تصرف می نمودند و نهب و غارت و سفک دماء را از اعمال حسنه می
شمردند» (اشراق خاوری، 1327 ش، ج 7، ص 130). علاوه بر آن، در میان خود
بابیها نیز بازار آشوبگری و آدمکشی رونق داشت و برخی منابع بابی از دخالت
میرزاحسینعلی در این فجایع خبر داده اند (عزّیّه خانم نوری، ص 15ـ16؛ برای
فهرست کتابهای پیروان باب از گزارش کارهای میرزاحسینعلی در عراق رجوع کنید
به عزّیّه خانم نوری، مقدمه ناشر، ص 2ـ4). به نوشته ادوارد براون (حاجی
میرزاجانی کاشانی، مقدمه، ص ما) بر اثر کثرت جنگ و جدال که هر روزه مابین
بابیان و مسلمانان دست می داد، از دست ایشان بنای شکایت گذاردند؛ دولت
ایران نیز نگران آشوبگری بابیها بود، از این رو از دولت عثمانی خواست که
بابیها را از بغداد انتقال دهد و دولت عثمانی برای خاتمه دادن به این
نزاعها، که لاینقطع در عراق عرب روی می داد، در اوایل 1280 آنان را از
بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه کوچ داد. گفتنی است که
بابیها در دوره اقامت بغداد، با قبول تابعیت دولت عثمانی و قرار گرفتن در
حمایت آنان، این امکان را یافته بودند که نسبت به مقامات ایرانی با آزادی و
بی پروایی و اوصاف گوناگون سخن بگویند و بنویسند (محیط طباطبایی، سال 3، ش
5، ص 345).
همزمان
با خروج بابیها از بغداد، میرزا حسینعلی نخست در باغ نجیب پاشا، در بیرون
بغداد و سپس در ادرنه، زمزمه «من یُظهِرُهُ اللهی» ساز کرد و از همانجا
نزاع و جدایی آغاز شد (درباره ادعای پنهانی او در 1275، پیش از تألیف ایقان
رجوع کنید به محیط طباطبایی، سال 5، ش 11 و 12، ص 830ـ831). بابیهایی که
ادعای او را نپذیرفتند و بر جانشینی میرزایحیی (صبح ازل) باقی ماندند، ازلی
نام گرفتند و پذیرندگان ادعای میرزاحسینعلی (بهاءالله) بهائی خوانده شدند
(برخی منابع بهائی، شروع امر میرزاحسینعلی را به دوران زندانی بودن او در
تهران نیز نسبت می دهند رجوع کنید به شوقی افندی، قرن بدیع، ج 1، ص 218).
میرزاحسینعلی با ارسال نوشته های خود به اطراف و اکناف، رسماً بابیان را به
پذیرش آیین جدید فراخواند و دیری نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان
آوردند و به ظن قوی از میان رفتن قدمای بابیه، در طول این مدت، از مهمترین
عوامل موفقیت او بود (حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمه براون، ص ما، مج).
میرزاحسینعلی،
با آنکه در ادرنه رسماً ادعاهای خود را آشکار کرد، در همین شهر نامه ای
مفصل برای ناصرالدین شاه (لوح سلطان) نوشت. محتوای اصلی نامه ـ گذشته از
درخواست از شاه برای تجدیدنظر نسبت به بابیها و احتراز از اعتماد به اخبار
اطرافیان و دیگران ـ گزارشی است از وضع خود او و پیروان باب در مدت دوازده
سال اقامت در بغداد و سه سال اقامت در ادرنه؛ و این که در این مدت «ابداً
خلاف دولت و ملت و مغایر اصول و آداب اهل مملکت از این عباد ظاهر نشده» و
«آنچه از قبل، بعضی از جهّال ارتکاب نموده اند ابداً مرضیّ نبوده» است
(برای متن کامل این نامه رجوع کنید به عبدالبهاء، مقاله شخصی سیاح، ص
114ـ165). گویا مقصود او از نگارش این نامه جلب توجه شاه برای بازگشت آنان
به ایران و اعلام تبعیّت از شاه بوده است (محیط طباطبائی، سال 3،ش 5، ص
347). این نکته که میرزاحسینعلی در نامه خود به هیچ روی به مقامات ادعاییش
اشاره نکرده و بر عدم ارتباط با نمایندگان دولتهای بیگانه تأکید ورزیده، در
خور تأمل است؛ موضوع انتقال شخص میرزاحسینعلی و چند نفر از خواص او از
بغداد به جایی بسیار دور که دسترس به حدود ایران نداشته باشند، یا دستگیری و
تسلیم آنها به مأموران ایرانی در سرحدات، را وزیر خارجه وقت، از طرف
ناصرالدین شاه، طی دو نامه به کنسول ایران در بغداد نوشته بود تا وی با
مقامات عثمانی در میان بگذارد و عامل اصلی آن را «فساد و اضلال سفهاء،...و
فتنه و تحریک قتل» ذکر کرده بود که از نظر دولت ایران میرزاحسینعلی سردمدار
آن بود (برای متن دو نامه مورد اشاره رجوع کنید به نجفی، کتاب دوم، ص
644ـ647؛ تصویر این دو نامه را ادوارد براون در کتابش موادی برای مطالعه در
آیین بابی آورده است رجوع کنید به محمود، ج 5، ص 1301). آنچه مخصوصاً در
بررسی نامه میرزاحسینعلی به ناصرالدین شاه و برخی نوشته های دیگر او نباید
نادیده گرفته شود این است که سالهای پایانی اقامت میرزاحسینعلی و اطرافیانش
در بغداد با حضور اجباری برخی از رجال عصر قاجار، مثل میرزاملکم خان، بعد
از بسته شدن فراموشخانه تهران در 1275، مصادف بود؛ همچنانکه توقفشان در
استانبول و ادرنه با حضور میرزافتحعلی آخوندزاده در استانبول همزمان شد و
آشنایی میرزاحسینعلی با اندیشه ها و مکتوبات این افراد، در تحولات فکری او و
تغییر روش نسبت به حکومت ایران تأثیر جدی گذاشت (محیط طباطبائی، سال 3، ش
5، ص 345ـ 348، ش 6، ص 427).
در
هر حال، منازعات ازلی و بهائی در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و
کشتار رواج یافت و هریک از دو طرف بسیاری از اسرار یکدیگر را بازگفتند؛
میرزاحسینعلی در کتابی به نام بدیع، وصایت میرزایحیی را انکار و به برخی از
رفتارها و اعمال او «که خجالت می کشید از ذکرش» اشاره کرد (نیز رجوع کنید
به نوری، اقتدارات، ص 319). در برابر، طرفداران ازل نیز از این قماش مطالب
را درباره میرزاحسینعلی برشمردند و بویژه، خواهرش، عزّیّه خانم، کتاب تنبیه
النائمین را در افشای کارهای برادر نوشت (برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به
نجفی، کتاب اول، ص 328ـ353). یکبار نیز میرزاحسینعلی برادرش را به مباهله
فراخواند. در این بحبوحه، به ادعای برخی منابع بهائی (رجوع کنید به شوقی
افندی، قرن بدیع، ج 2، ص 229) میرزایحیی برادر خویش را مسموم کرد و بر اثر
همین مسمومیت میرزاحسینعلی تا پایان عمر به رعشه دست مبتلا شد.
میرزاحسینعلی نیر در نامه ای به سلطان عثمانی از قصد برادرش بر «فتنه و
خروج» خبر داد (رجوع کنید به موحد، ص 102ـ110).
سرانجام،
حکومت عثمانی برای پایان دادن به این درگیریها که گاهی منشأ آن منازعات
مالی بود (رجوع کنید به مامقانی، ص 383ـ384) و نیز به سبب نگرانی از
«احترامات فائقه ای که قناسِل خارجه مقیم ادرنه نسبت به وجود مبارک مرعی می
داشتند» (شوقی افندی، قرن بدیع، ج 2، ص 271)، در 1285، میرزاحسینعلی و
پیروانش را به عکا در فلسطین، و میرزایحیی و یارانش را به ماغوسه
(فاماگوستا) در قبرس فرستاد (حاجی میرزاجانی کاشانی، مقدمه براون، ص مب)،
لکن دشمنی در میان دو گروه ادامه یافت و قتل دو تن از پیروان میرزایحیی به
دست پیروان میرزاحسینعلی موجب مشکلاتی برای او شد. (درباره حکم رسمی دولت
عثمانی به انتقال میرزاحسینعلی به عکا و گزارش استنطاقات چند تن از نزدیکان
وی در دادگاه عثمانی و نیز پیشنهاد سفیر انگلیس برای فرستادن وی به عکا
رجوع کنید به موحد؛ مامقانی، همانجاها). میرزاحسینعلی مدت نُه سال در قلعه
ای در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر
گذراند و در هفتاد و پنج سالگی در شهر حیفا از دنیا رفت.
میرزاحسینعلی
پس از اعلام «من یظهره اللهی» به فرستادن نامه (الواح) برای سلاطین و
رهبران دینی و سیاسی جهان اقدام کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت؛
همچنانکه برای اثبات مقاماتی که ادعا کرده بود، و نیز دفاع از خود در برابر
ازلیها، به نگارش کتب پرداخت و به اصرار پیروانش «صدور احکام» نمود.
بارزترین مقام ادعایی او ربوبیت و الوهیت بود. او در الواحی که صادر کرد و
در منشآتی که نوشت و در اشعاری که سرود، بارها درباره خود تعبیراتی چون
خدای خدایان، آفریدگار جهان، کسی که «لم یلد و لم یولد» است، خدای تنهای
زندانی، معبود حقیقی، ربّ ما یُری و مالایُری به کار برد. همین ادعا را
اخلافش درباره وی ترویج کردند، و در نتیجه پیروانش نیز خدایی او را باور
کردند (عبدالبهاء، مقام پدرش را «احدیت ذات هویت وجودی» خوانده است) و قبر
او قبله آنان شد (یزدانی، ص 96؛ اشراق خاوری، 1331 ش، ص 18). از تعبیرات
مختلف میرزاحسینعلی در ادعای خدایی، برمی آید که وی بر اثر آشنایی اندک با
آرا و آثار عرفانی، تقلیدی ناقص و نارسا از برخی تعبیرات عرفا داشته و گاهی
در نوشته های خود به علما نسبت به «ذکر ربوبیت و الوهیت» توجیهاتی را پیش
کشیده است (رجوع کنید به لوح شیخ، ص 31، 105).
گذشته
از ادعای ربوبیت، او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن
را «مُهیمن بر جمیع کتب» و «ناسخ جمیع صحائف» و «مرجع تمام احکام و اوامر و
نواهی» می شمارند (عبدالبهاء، مکاتیب، ج 1، ص 343؛ فاضل مازندرانی، ج 1، ص
161). بابیهایی که از قبول ادعای او امتناع کردند، یکی از انتقاداتشان
همین شریعت آوری او بود، از این رو که به اعتقاد آنان، نسخ بیان نمی توانست
در فاصله زمانی بسیار کوتاه روی دهد (عزّیّه خانم نوری، ص 46ـ47)؛ بویژه
آنکه در برخی آثار بهائی گفته شده که تفاوت بیان با اقدس، همانند تفاوت
«کعبه با سومنات» است (گلپایگانی، 1334، ص 166) و احکام این دو آیین هیچ
مشابهتی با یکدیگر ندارند؛ در عصر بیان، یعنی چند سال قبل از ادعای
میرزاحسینعلی، بابیها باید به «ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بِقاع و
قتل عامِ اِلاّ مَن آمن و صدَّق» دست می یازیدند و در عصر بهاءالله اساس
دین جدید «رأفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل و...» بود (عبدالبهاء،
مکاتیب، ج 2، ص 266). با این همه، میرزاحسینعلی در برخی جاها منکر «نسخ
بیان» شد و بر برخی مخالفانش که به او «نسبت داده اند که احکام بیان را نسخ
نموده» نفرین کرد (نوری، اقتدارات، ص 103).
جدی
ترین برهان او بر حقانیت ادعایش، مانند سید باب، سرعت نگارش و زیبایی خط
بود و به نوشته شوقی افندی «در طی دو سال اول مراجعت مبارک در هر شبانه روز
معادل تمام قرآن از لسان قدم، آیات و الواح نازل می گردید»، بسیاری از این
نوشته ها، بعدها به دستور میرزاحسینعلی نابود شد (قرن بدیع، ج 2، ص
145ـ146). میرزاحسینعلی داعیه درس ناخواندگی نیز داشت (رجوع کنید به
عبدالبهاء، مقاله شخصی سیاح، ص 116ـ117) و به تبع او، جانشینان و پیروانش
نیز بر این داعیه اصرار می ورزیدند (همو، مکاتیب، ج 3، ص 347) و با پیوند
دادن این ادعا به سرعت نگارش، در تثبیت حقانیت او می کوشیدند؛ اما گذشته از
پرورش وی در خانواده ای اهل ادب، در بیشتر منابع بهائی و در آثار
میرزاحسینعلی تصریحات فراوان بر درس خواندگی و مطالعه کتابهای مختلف از
تفسیر و حدیث و عرفان، وجود دارد (برای نمونه رجوع کنید به فاضل مازندرانی،
ج 1، ص 193؛ نوری، مجموعه الواح مبارکه، ص 139ـ142؛ همو، اقتدارات، ص 105ـ
284؛ آیتی، 1342، ج 1، ص 256ـ257) و این جمله وی که «دوست ندارم که اذکار
قبل بسیار اظهار شود، زیرا که اقوال غیر را ذکر نمودن دلیل است بر علوم
کسبی نه بر موهبت الهی» (نوری، آثار قلم اعلی، ج 3، ص 118) ظاهراً از سبب
محو آثار پیشین ـ که در آنها به مطالب کتب مختلف اشاراتی وجود دارد ـ و نیز
از انگیزه او در ادعای درس ناخواندگی حکایت می کند.
میرزاحسینعلی
آثار متعددی نگاشت که اهم آنها عبارت است از: ایقان در اثبات قائمیت
سیدعلی محمد باب که آن را در آخرین سالهای اقامت بغداد، در پاسخ پرسشهای
دایی سیدعلی محمد باب و جذب او به مسلک بابی، نگاشت. وی در این اثر کوشیده
است که از نظر انشایی به سبک بیان نزدیک شود و، گذشته از آن، شبهاتی را که
درباره خودش، از نظر داعیه «من یُظهره اللهی» نزد بابیان مطرح بوده است
برطرف سازد. وجود اشتباهات نسبتاً فراوان املایی، انشایی، نحوی و غیر آن، و
از همه مهمتر، اظهار خضوع میرزاحسینعلی نسبت به برادرش («کلمه مستور») سبب
شد که این کتاب، از همان سالهای پایانی زندگی میرزاحسینعلی، پیوسته در
معرض تصحیح و تجدید نظر قرار گیرد و حتی در ترجمه انگلیسی آن، که شوقی
افندی انجام داده، تغییراتی نسبت به متن فارسی پدید آید (برای تفصیل سرگذشت
ایقان رجوع کنید به محیط طباطبائی، سال 5، ش 11 و 12، ص 822 ـ831، سال 6، ش
1، ص 15ـ23)؛ اقدس که کتاب احکام بهائیان است و آن را در 1290، یا اندکی
بعد از آن، زمانی که در عکا تحت نظر بود، تألیف کرد (درباره این کتاب رجوع
کنید به همو، سال 4، ش 10، ص 820ـ824، ش 11 و 12، ص 906ـ910)؛ آثار قلم
اعلی، مشتمل بر شمار زیادی از الواح فارسی و عربی که وی صادر کرد، در چند
جلد، مانند کتاب مبین؛ اشراقات و اقتدارات، هریک مشتمل بر چند لوح فارسی و
عربی؛ بدیع که موضوع آن دفاع از من یظهره اللهی خودش و رد بابیان بویژه
اظهارات برادرش میرزایحیی است در پاسخ به یکی از بابیان که رساله ای در
ابطال ادعای میرزاحسینعلی نگاشته بود، و آکنده است از ناسزا به میرزایحیی و
دیگران و بدگویی از آنها؛ لوح شیخ، نامه ای است خطاب به شیخ محمدتقی نجفی
اصفهانی که در سالهای پایانی عمر نگاشته و در آن از اهداف خود و این که
مورد عنایت خاص خداست، و نیز از رفتار ناصواب برادرش میرزایحیی و انکار
وصایت او سخن گفته و ضمن تکریم ناصرالدین شاه، کوشیده است تا اقدامات خود
را در اصلاح «حزب بابی» بازگو کند. او همچنین فقراتی از نامه هایی را که
برای سلاطین جهان فرستاده نقل کرده و تعالیم و برنامه های اصلاحی خود را
بازگفته است. مراکز بهائی که به نشر آثار میرزاحسینعلی اهتمام دارند، بارها
به صلاحدید مقامات بهائی در نسخه های کتابهای او تغییراتی داده اند؛
همچنین بازنگاری تاریخ باب و بهاء، آنگونه که با ادعاهای میرزاحسینعلی
سازگار افتد، به دستور مقامات بهائی انجام گرفته است (رجوع کنید به همو،
سال 2، ش 11 و 12، ص 952ـ961، سال 3، ش 5، ص 343ـ 348، ش 6، ص 426ـ431، ش
9، ص 700ـ706).