بهاءالله پس از رسیدن به بغداد، نامهای به سفیر روس نوشت و مراتب قدردانی خود را از وی و دولت روس اعلام کرد. او همچنین در لوحی خطاب به نیکلاویچ الکساندر دوم، به این کمک سفیر روس اشاره و از وی تشکر کرده است.14 بهاءالله در بغداد بهاءالله در بغداد با عنوان پیشکار ازل، در میان گروه پریشان بابیان فعالیت میکرد. این گروه به دلیل سردرگمی و نداشتن جایگاه مشخص دینی و دنیایی، به معضلی اجتماعی در عراق تبدیل شده بودند. بهاءالله با زیرکی و سیاست از این فضای آشوبزده بهره برد و جایگاه خود را در میان بابیان تقویت کرد و موقعیت یحیی ازل را ضعیف ساخت. او ازل را به بهانههای امنیتی در نهان نگه داشته و خود زمام امور را به دست گرفته بود. حسن موقر بالیوزی از بهاییان متعصب و مبلّغان بهایی، در عین ستایش بهاءالله، ناآگاهانه به رفتارهای خاص او برای تبلیغ خود و اقدامهایش برای به دست آوردن رهبری بابیه اشاره میکند: بهاءالله شروع به بازسازی جامعه بابی میکند و موفق میشود که در زمان کوتاهی برای جامعه، تجدید اعتبار و آبرو کند. منزل او محل رفت و آمد شاهزادگان قاجار و بزرگان ایران میشود. پسران ظلالسطان به نامهای شجاعالدوله و سیفالدوله جزو مهمانان دائمی بودند. زینالعابدین خان فخرالدوله، از بزرگان ایرانی اظهار میدارد که هرگاه احساس ناراحتی میکنم، به دیدار بهاءالله میروم. از بزرگان بغداد آنها که به ملاقات بهاءالله میرفتهاند، میتوان شیخ عبدالقدیر گیلانی، عبدالاسلام افندی و ابن آلوسی را نام برد.15 به هر حال، پس از یازده سال اقامت در بغداد، «روش و سلوک این طایفه به قسمی واقع شد که شهرت و صیت بهاءالله تزاید نمود؛ چه که در میان ناس ظاهر و مشهود و با جمیع طوایف معاشر و مألوف [بود]».16 نکته دیگر این است که بهاءالله با استفاده از اوضاع آشفته بابیان در عراق و بیتوجهی نسبی حکومت عثمانی به مسائل داخلی این فرقه، شرورانه به تسویه حساب و حذف فیزیکی مخالفان خویش پرداخت. نتیجه این شرارتها، فرار بابیان سرشناس از بغداد و ایجاد وحشت شدید در میان آنان و کشتار مخالفان بود. عزیه خانم نوری، گروهی را که با رهبری پنهانی بها، بابیان بغداد را غارت میکردند، جلادان خونخوار نامیده است و مینویسد: اصحاب طبقه اول که اسامیشان مذکور شد، از خوف آن جلادان خونخوار، به عزم زیارت اعتاب شریفه به جانب کربلا و نجف و برخی به اطراف دیگر هزیمت نمودند. سید اسماعیل اصفهانی را سر بریدند و حاجی میرزا احمد کاشی را شکم دریدند. آقا ابوالقاسم کاشی را کشته، در دجله انداختند. سید احمد را در پیشدو کارش را ساختند. میرزا رضا، خالوی سید محمد را مغز سرش را به سنگ پراکندند و میرزا علی را پهلویش را دریده، به شاهراه عدمش راندند و غیر از این اشخاص، جمعی دیگر را در شب تار کشته، اجساد آنها را به دجله انداختند و بعضی را در روز روشن در میان بازار حراج با خنجر و قمه پارهپاره کردند، چنانکه بعضی از مؤمنین و معتقدین را این حرکات، فاسخ اعتقاد و ناسخ اعتماد گردید، به واسطه این اعمال زشت و خلافکاریها از دین بیان عدول کرده و این بیت را انشاد نموده، در محافل میخواندند و میخندیدند: اگر حسینعلی، مظهر حسینعلی است ... هزار رحمت حق بر روان پاک یزید!! و میگفتند ما هرچه شنیده بودیم حسین، مظلوم بوده است، نه ظالم!17 بهاءالله دو سال از دوران اقامتش در عراق را به دلیل اختلافاتش با میرزا یحیی صبح ازل بر سر رهبری فرقه، در کوههای سلیمانیه گذرانید. خود او دراینباره با لحن ریاکارانهای مینویسد: مقصود جز این نبود که محل اختلاف احباب نشوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم و سبب ضرّ احدی نشوم و علت حزن قلبی نگردم.18 بهاءالله در آوریل سال ۱۸۶۳م. و در آخرین روزهای اقامتش در بغداد، در باغ نجیبیه موسوم به رضوان، خود را موعود بیان اعلان کرد و دوازده روز در آن باغ ماند. در همین دوران، خود را شارع دینی جدید که ادامه دیانت بابی بود، معرفی کرد. بهاییان برای این دوازده روز اهمیت قائلند و چند روز آن را جشن میگیرند. منابع: 11. نک: شوقی افندی، قرن بدیع،
ج 1، ص 318. 12. نک: مطالع الانوار، ص 593. 13.نک: همان، صص 611، 612، 617
و 618. 14. نک: آثار قلم اعلی، ج 1، ص
76؛ قرن بدیع، ج 2، ص 49. 15. بهاءالله شمس حقیقت، صص 162
و 163. 16. مقاله سیاح، ص 52. 17. تنبیه النائمین، ص 12. 18. کتاب ایقان، ص 165.