یکی از نویسندگان معاصر که تحقیق جامعی در موضوع <بهائیت در ایران> انجام داده، با توّجه به مسایل سیاسی –اجتماعی نیمه دوم قرن سیزدهم، این پدیده را چنین تحلیل کرده است:1 اگر از زاویهِ جامعهشناسی سیاسی به این تحوّلات نگریسته شود، روند مقابله با اقتدار سیاسی مذهب شیعه که در دورهِ قاجار در ایران و در میان عموم مردم حاکم بود، به خوبی دیده میشود. مقام نیابت عامّه امام زمان(عج) که شیعیان برای مراجع و فقهای خود قایلند – نقطهای کلیدی در اندیشهِ سیاسی شیعه است. پیروی از نایب عامّ امام زمان(عج) به شیعیان این امکان را میدهد که در هر عصری حکومت مورد نظر و اعتقاد خویش را پایه گذاری کنند. معصوم ندانستن این نواّب امام عصر علیه السلام و پیروی از اعلم و اعدل فقها ضمن انتخابی بودن مرجع و امکان تغییر آن در هر زمان ضمانت اجرای خوبی برای دور ماندن اسلام و مدیریت جامعه اسلامی از برداشتها و مدیریتهای نادرست است. انتخابی بودن مرجع و ولی فقیه، برآورندهِ مردمی بودن آن و امکان تغییر مرجع یا ولی فقیه با سلب عدالت، یا اعلمیّت از او ضمانت کنندهِ حفظ دین و مدیریت آن از کج اندیشیها و ناتوانیها است. اگر این نیابت عام به نیابت خاص مبدّل شود، دیگر امکان انتخاب، تغییر و سرپیچی از آرای خود سرانهِ فردی که نایب خاص تلقّی شده و فرمانهای خود را به امام معصوم(ع) نسبت میدهد، از بین میرود. به این ترتیب هر گونه تعبیر و تفسیر از دین از سوی نایب خاص امکانپذیر میشود و در نتیجه هم محتوای دین و هم حاکمیت آن با بحران روبهرو میگردد. این وضع در بلند مدّت نتیجهای جز سرخوردگی از دین و جدایی آن از سیاست نخواهد داشت. به این ترتیب، در گرایش شیخیگری نیز از لحاظ سیاسی، تشکیل حکومت دینی با مشکل بزرگی روبهرو خواهد شد. این فرقه بر حسّاسترین نقطهِ باور سیاسی مکتب شیعه در زمان غیبت کبری انگشت میگذارد که سر منشأ اقتدار روحانیت شیعه میباشد. بعد از بیاعتبار شدن اصل نیابت عامّهِ امام عصر(عج) با ملغی کردن دین اسلام از جانب میرزا علی محمد شیرازی (باب) و حسین علی نوری (بهاء الله)، این حرکت به سوی نابودی کامل دین اسلام پیش میرود. مخالفت با وجود قشری به نام فقها که در مکتب اسلام (چه در شیعه و چه سنّی) برای تفسیر متشابهات2 و در صورت تشکیل حکومت اسلامی، برای مدیریت جامعه در نظر گرفته شده است، 3 در اندیشههای باب و بهاء به حدّی است که وجود چنین قشری را در آیین بهائیت ممنوع اعلام میکنند.4 از این رو، عدّهای که از اقتدار روحانیت، به علّت پیروی از مکتب شیخیه جدا شده بودند، به سادگی در دامن آیین جدید یعنی <بابیت> افتادند. این که معانی جدید اعتقادی و رفتاری از سوی علی محمد باب با قصد بهرهبرداری سیاسی بیان شده است یا خیر، فعلاً مورد بحث ما نیست؛ هر چند ردّ پای دولت روسیه در ایجاد این نوگرایی دینی، یا دست کم کمک به ایجاد آن دیده میشود – چنان که در قسمتهای پیشین این سلسله نوشتار اشاره شده است – ولی باید دانست که شکسته شدن اقتدار مذهب شیعه در ایران در واقع به معنای شکسته شدن اقتدار ملّی در این کشور است. به نظر میرسد حمایت روسیه و سپس انگلستان و بعد از آن اسرائیل و ایالات متحّدهِ آمریکا از این فرقه، انگیزهای مهمتر از شکستن اقتدار ملت ایران نداشته باشد. البتّه باید یاد آور شد که شواهد نشان میدهد هیچ مکتبی نمیتواند جایگزین مکتب ریشه دار و عمیق شیعه در کشوری که به کشور امام زمان علیه السلام مشهور است، شود. افزون بر این، در مکتب بهائیت پراگندگی و سر در گمی به گونهای است که همواره مانند یک بمب خوشهای فرهنگی، در آن رهبر تازهای ظهور میکند، مکتب جدیدی احداث میشود و فکر نویی مطرح میگردد. وعدهِ این نو به نو شدنها در گفتار علی محمد باب نیز داده شده است؛ در آن جا که او از آمدن پیامبران آینده(!) و <من یظهره اللّه>(!) سخن میگوید. و در دوران جدید، این معنا را اسماعیل رائین در کتاب <انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربّانی> پیگیری کرده است که خوانندگان را به آن کتاب ارجاع میدهیم. ناگفته نماند که در دورههای بعد دست اندرکاران مسلک بهائیت برای جلوگیری از فروپاشی و حفظ طرفداران به چارهجویی افتادند؛ لذا در دورهِ شوقی افندی تشکیلات این مسلک به صورت نوعی حزب در میآید و همین حرکت حزب گونهِ بهائیت در سطح بین المللی است که تا حدّی آن را از متلاشی شدن در دام تفرقهها دور میدارد. منابع: 1- آنچه
در این جا آورده میشود با تصرّفی اندک از بخش نتیجهگیری فصل دوم کتاب
<بهائیت در ایران>، صص ۱۱۵ -۱۱۶ نوشته دکتر سید سعید زاهد زاهدانی میباشد. 2- ر.ک: آل عمران/ ۷٫ 3- اندیشهِ حاکمیت فقها و مجتهدان در حکومت اسلامی هم
در آثار شیعه و هم اهل سنّت آمده است و در این موضوع کتابهای مستقلّی هم
تدوین شده است.
4- یکی از ابداعات بهاءاللّه، نفی روحانیت و ملغا نمودن
این نهاد است. وی ضمن این که به لزوم وجود مبلّغان دینی اذعان دارد، ولی
برای آنان هیچ وضع جداگانهای از افراد عادی نمیپذیرد. به عقیدهِ او زندگی
مبلّغان دینی میباید درست مثل دیگر افراد جامعه باشد و قشر متمایزی را تشکیل
ندهند. در این باره، دستوری در کتاب بیان صادر کرده است.