صرف نظر از ایرادهای محتوایی، نحوه بیان نویسندگان بهایی ایرادهای شکلی نیز دارد؛ از جمله اینکه آنها تبیین روشنی از فرآیند تجلی ارائه نکرده اند. در ادبیات کلامی بهایی به درستی مشخص نیست که در این فرآیند دقیقاً چه اتفاقی می افتد. نویسندگان بهایی به تقلید از عرفایی همچون ابن عربی (ابن عربی، 1366: 61- 62؛ همو، بی تا، 4/ 316) در اغلب موارد با تشبیه به مثال آیینه و چگونگی انتشار نور خورشید در آن می کوشند از این مسئله گذر کنند. ( افندی،
1340: 1/ 58 - 59، 2/ 50 - 51؛ همو، 1908 : 86- 87؛ افندی، بی تا: 3/ 379- 380.)
از سوی دیگر، طبق مبانی فلسفه اسلامی، که کلیات آن مورد پذیرش سران بهایی است، نفس یا روح ارتباط وثیقی با بدن دارد، به گونه ای که هر بدن فقط پذیرای روح و نفس منسوب به خود است. بنابراین، پذیرش روح دیگری عقلاً امکان پذیر نیست و نمی توان پذیرفت که مثلاً روحی که در بدن نوح بوده است و باعث تشخص و ملاک شخصیت وی بوده، عیناً در بدن شخص دیگری همچون ابراهیم علیه السلام حلول کرده باشد. طبق دیدگاه فلاسفه، اعم از فیلسوفان یونان تا فلاسفه اسلامی مشایی و صدرایی، نفس صورت و فعلیت بدن است و حضور دوباره آن در بدنی دیگر که از نفسی دیگر فعلیت یافته، عقلاً امکان پذیر نیست. و لذا سخن گفتن از وحدت حقیقت درونی دو نفر که قرن ها با هم فاصله داشته اند. پذیرفتنی نیست، هر چند در کلیات امور اعتقادی و در بسیاری از رفتارها و کردارها و سخنان به دلیل اشتراک در فرهنگ واحد موارد مشابهی داشته باشند. تکرار رویش غنچه های بادام در هر بهار و مشابهت بی نظیر غنچه ها با همدیگر هرگز نمی تواند به معنای یکی بودن حقیقت شکوفه این بهار با شکوفه بهار سال قبل باشد، بلکه حداکثر بر مشابهت شدید اوصاف و رنگ و حجم و شکل آن دو می توان تأکید کرد نه بر یکی بودن حقیقت آنها.
به نظر می رسد نظریه وحدت مظاهر امر الاهی، نه تنها پشتوانه عقلی و فلسفی ندارد، بلکه از پشتیبانی و تأیید شواهد نقلی و روایی معتبر نیز محروم است و بیشتر بر پاره ای اشعار برخی عارفان وحدت گرا نظیر مولوی استوار شده است، از جمله این ابیات:
آن سرخ قبایی که چون مه پار برآمد ... امسال در این خرقه زنگار برآمد
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی ... آن است که امسال عرب وار برآمد
آن یار همان است اگر جامه دگر شد ... آن جامه به در کرد و دگربار برآمد
آن باده همان است اگر شیشه بدل شد ... بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد
ای قوم گمان برده که آن مشعله ها مرد ... آن مشعله زین روزن اسرار برآمد
( مولوی، 1385: 271 ).
یکی از ایرادهایی که ممکن است در این باره به ذهن برسد تشابه این نظریه با نظریه تناسخ است.ابوالفضل گلپایگانی (8) جهت دفع دخل مقدر، اعلام می کند که مسئله تجلی از باب تناسخ نیست و برای این سخن خود چنین توضیح می دهد که تناسخ به انتقال روح شخصی از بدنی به بدن دیگر گفته می شود حال آنکه در تجلی، روح الامین، که عقلی کلی و حقیقتی واحد بدون تکثر و تشخص است، در افراد متعدد متجلی می شود (گلپایگانی، بی تا: 234). این سخن در حالی است که در آثار نویسندگان بهایی اشتراک انبیای بزرگ الاهی در حد یک روح کلی نیست، بلکه عینیتی که بین افراد مختلف مظاهر امر الاهی سراغ دارند بسیار جدی تر از این مراتب است تا جایی که به دلیل یکی بودن روح و حقیقت مظاهر امر، ادعای خاتم الانبیا بودن را از همه ایشان می پذیرند. قطعاً این حد از یگانگی شخصی با اشتراک در تأیید به وسیله یک روح کلی توجیه پذیر نیست. هر قدر هم که نویسندگان بهایی بکوشند با اتکا به مثال آیینه و خورشید همه این اعتراض ها را پاسخ دهند طرفی نخواهند بست و مسئله همچنان لاینحل باقی می ماند.
این مسئله، علاوه بر بهاییت، در آثار بابی نیز مشاهده می شود و این یکی از مشابهت ها و اقتباس های بین این دو فرقه است. در تفسیر قیوم الاسماء، که نخستین اثر علی محمد باب است، با عباراتی روبه رو می شویم که یادآور اندیشه های برخی از نحله های افراطی وحدت وجودی است، از جمله این سخن:
ای نور چشم! بگو من همان نبأ عظیم هستم که در ام الکتاب آمده است... من همان بیتی هستم که بر افراشته شد. من همان چراغی هستم که درون شیشه روشن است... من همان نوری هستم که در آتش کوه طور روشن بود (شیرازی، 1355: 49).
منظور وی از نبأ عظیم، بیت، چراغ و نور اشاره به استعمال این کلمات در آیاتی از قرآن مجید، نظیر آیه اول سوره نبأ، 127 سوره بقره، 35 سوره نور و 7 سوره نمل است. این نوع نگاه به مراتب هستی از جمله بزنگاه هایی است که بی دقتی در آن باعث ایجاد انحرافات بزرگی نظیر غلو، شرک و کفر می شود؛ امری که نشانه های آن در کلمات علی محمد باب و حسینعلی بهاء کم نظیر نیست. در پاره ای از عبارات، بیان فارسی متن به گونه ای است که معلوم نیست آیا نقل سخن خداست یا بنده و آیا این خداست که در حال سخن گویی است یا علی محمد باب. همچنین مواردی نیز هست که دقیقاً مشخص است که باب خود را خدا می داند. وی از زبان خدا می نویسد:
چقدر محتجب هستید ای خلق... به غیر حق او را (منظور خودش است) در جبلی ساکن کرده اید که احدی از اهل آن قابل ذکر نیست و در نزد او که در نزد من (یعنی خدا) است غیر یک نفس که از حروف حی کتاب من است نیست و بین یدی او که بین یدی من است در لیل یک مصباح مضیء نیست (همان: 60).
بدین ترتیب بحث تجلی و وحدت مظاهر امرالاهی سر از وحدت وجود و اتحاد درمی آورد؛ امری که جداگانه باید بررسی شود. وی در ادامه باز تأکید می کند که حقیقت مظاهرالاهی و انبیای ربانی همه یک چیز است:
و اوست که در دوره بدیع اول آدم و به نوح در یوم او و به ابراهیم در یوم او و به موسی در یوم او و به عیسی در یوم او و به محمد در یوم او و به نقطه بیان در یوم او و بمن یظهره الله در یوم او و بمن یظهره من بعد من یظهره الله در یوم او معروف بود (همان: 90).
حسینعلی بهاء نیز در نوشته های خود بر همین عقیده تأکید می کند:
و این مظاهر حقّ را دو مقام مقرّر است؛ یکی مقام صرف تجرید و جوهر تفرید. و در این مقام اگر کلّ را به یک اسم و رسم موسوم و موصوف نمایی بأسی نیست.
وی با استناد به آیه شریفه «لاَ نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» (بقره: 285) چنین نتیجه می گیرد که ذات آنها از نوعی وحدت برخوردار است (نوری، 1998: 102).
با توجه به تفاسیر مختلفی که از سوی نویسندگان فرقه های مختلف اسلامی در طول قرون متمادی نگاشته شده به نظر می رسد برداشت رهبران بابی و بهایی از آیه مذکور سوره بقره چندان مطابق واقع نباشد. آنچه آیه مذکور بدان اشاره دارد وحدت محتوایی دعوت انبیای الاهی است نه یگانگی حقیقت وجودی ایشان. این نکته ای است که با برداشت بزرگ ترین منابع تفسیری سنی و شیعه سازگاری دارد. طبری، صاحب تفسیر جامع، می نویسد:
چنین نیست که به برخی از انبیا ایمان بیاوریم و به بعض دیگر کفر بورزیم، از عده ای از ایشان تبعیت کنیم و از عده دیگر دوری بورزیم، همان گونه که یهودیان از عیسی و محمد علیه السلام دوری جستند و به بقیه ایشان اقرار نمودند و همان گونه که نصاری از محمد صلی الله علیه و آله و سلم برائت جستند و به حقانیت دیگران اعتراف کردند، بلکه ما به حقانیت تمام انبیا و اینکه از طرف خدا فرستاده شده بودند شهادت می دهیم و تمام آنها را بر حق میدانیم (طبری؛ 1421: 1/ 442).
شبیه به این برداشت را در تفسیر مقاتل بن سلیمان و مجمع البیان میبینیم (طبرسی، 1379: 1/ 405)طباطبایی، از بزرگ ترین مفسران معاصر، نیز برداشتی مشابه دیگر تفاسیر ارائه کرده است (طباطبایی، 1374: 1/ 470).
میرزا حسینعلی نوری در آثار خود شنیدن عباراتی همچون «إنّی اَنَا الله» از مظاهر امر را امری عادی و بدون اشکال می پندارد و آیاتی از قرآن همچون: «وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمَى» (انفال: 17) و «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ» (فتح: 10) را در راستای یگانگی وجودی پیامبر اکرم به مثابه یکی از مظاهر امر الاهی با خداوند می داند. وی در تبیین این یگانگی تا آنجا پیش می رود که می نویسد اگر همه انبیا و مظاهر امر الاهی ادعای خاتمیت کنند به دلیل وحدت حقیقی ای که با هم دارند امر گزافی نیست، زیرا همه آنها حکم یک ذات و یک نفس و یک روح و یک جسد و یک امر دارند و همه ایشان مظهر بدئیّت و ختمیّت و اوّلیّت و آخریّت و ظاهریت و باطنیّت آن یک حقیقت ازلی اند (نوری، 1998: 118). این نحوه از تبیین وحدت، دست مایه ای می شود برای نویسندگان بهایی تا با تأویل آیه شریفه سوره احزاب، که در آن بر خاتمیت پیامبر اسلام تأکید شده، راه را برای توجیه ظهور شریعت مزعوم خود هموار سازند.
منبع مقاله: پژوهش های ادیانی، سال اول، شماره 2، زمستان 1392، ص 75-97.