به وجود آمد؛ از این جهت معرفت «تفسیر یهودی» با ساختار «پادشاهی آلمانی» پیوند میخورد؛ مكتب پرتستانتیزم در آلمان شكل میگیرد و بهائیت نیز از مقولة ملیگرایی ایرانی بهره میگیرد. 3.مهم ترین عنصر پروتستانتیزم «فردیت دینی» است؛ یعنی جدایی معرفت از سازمان دینی و روحانیت مسیحی كاتولیك كه در نهایت به نوعی «تدین فردی» میرسد. در بهائیت نیز همین فردیت به اوج میرسد: فردیت دینی و تكیه بر الهامات فردی و عرفانی، به همین دلیل عبادت خود را در معبدهای «سكوت» قرار دادهاند. 4.فردیت دینی در پروتستانتیزم، زمینة «فردیت معرفتی» و شناختی كانتی را تشكیل داد. كانت باز تولید معرفتی است و روشن فكری نیز نوعی فردیت معرفتی است كه در فلسفة كانت و یهودیت معرفتی ریشه دارد. 5.كسانی كه در ایران به روشن فكری روی آوردهاند در قالب پروتستانتیزم و با الگوی آن، به باز تفسیر مذهب خود پرداختهاند مانند پروتستانتیزم اسلامی كه مهمترین نكته در آن، برخورد آن ها با روحانیت و سازمان مربوط به آن بوده است. این گروه در این فردیت معرفتی مبتنی بر فلسفه كانت، جدایی دین از سیاست را جستجو میكردهاند. 6.كانت كه روح فلسفی انگلوساكسون را تشكیل میدهد و ذهن فردی را مورد كنكاش قرار داده است، موجب هدایت آن ها به طرف نوعی سیاست خارجی بوده است و آن ایجاد «فردیت دینی» در سطح جهان است، و ایجاد بهائیت توسط انگلیسیها در همین جهت بوده است. پس سیاست خارجی انگلوساكسونها در جهت یهودیتسازی معرفتی دینی در سطح جهان است و «جهانی شدن» كه از نظریة یهودی و كانت به وجود آمده است، همین سیاست جهانی در باب مذهب را پی میگیرد. 7.نزدیكی بهائیت با سازمان جهانی یهود، در همین چارچوب معرفتی قابل مطالعه و بررسی است. (معبد مركزی بهائیت در اسرائیل در «حیفا» است) پس كشورهای انگلوساكسون كه جولانگاه یهودیت جهانی است، در رویارویی با ایران، به دنبال یك الگوی معرفتی بر همین اساس است كه [آن را] بهائیت جدید در ایران تشكیل خواهد داد. 8.فردیت معرفتی حاكم بر یهودیت و بهائیت، آنها را به نفی هرگونه چارچوب فلسفی در تاریخ كشانده است. در مسیحیت، عقیده بازگشت مسیحی در آخرالزمان موجب به وجود آمدن فلسفة تاریخ (هگل) گردید و یهودیت معرفتی و فردگرایی شناختی، با این فلسفة تاریخ درگیر شد (مثل پوپر)، پس جنگ میان فلسفه تاریخ و عدم آن، در جنگ معرفتی مسیحیت و یهودیت ریشه دارد. 9.فلسفة تاریخ بر مبنای تعیین آخرالزمان در آمدن منجی در یهودیت و مسیحیت متفاوت است. در یهودیت، مسیح واقعی درآخرالزمان ظهور خواهد كرد. پس اكنون مسیح وجود ندارد تا فیضی به عالم افاضه كند و تاریخ را به آخرالزمان رهنمون سازد. پس تاریخ از دیدگاه یهود، تاریخی برهنه و خالی و تابع عملهای انسانی است؛ ولی در مسیحیت تا زمان ظهور، مسیح در آسمان است و فیض خود را برای هدایت انسانها افاضه میكند، پس فلسفة تاریخ یهود بر عمل انسان بر یك مقارنت وقایع تاریخی استوار است؛ ولی در فلسفة تاریخ مسیحی، وقایع تاریخی دارای دو سطح است: یكی سطح «فیضی» (روح در تاریخ هگل) و دیگری سطح «مقاومت» وقایع تاریخی. 10.در عالم اسلامی، تشیع قائل به وجود فیضبخش امامان (علیهم السلام) در حضور و غیبت است كه از آن به «ولایت» تعبیر میشود و اهل سنت نیز به تاریخی واقعی بدون ولایت؛ پس تشیع به عالم مسیحیت نزدیك است و اهل سنت به یهود. بنابراین روشن فكران سكولار در جهان تشیع، برای روشن فكری خود ناچار به رجوع به عقل كانتی یا عقل یهودی و یا عقل معتزلی (اهل سنت) هستند، عقلی كه مجرد و جدای از ولایت باشد و تاریخ را در جهت انسانی بازسازی كند. 11.نفی فیض امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) زندة در پردة غیبت فضای زیادی برای روشن فكران سكولار در عالم تشیع ایجاد میكند. برای آن كه عقل كانتی یا معتزلی، خود را به جولان درآورند، همان عقل كانتی كه بهائیت در قرن نوزدهم به وجود آورد و فیض امام غایب را منكر شد تا فردگرایی معرفتی را در عالم تشیع به وجود آورد. (هر چند در نهایت پیروان خود را به پرستش رهبر مذهبی خود وا داشتند.) 12.روشن فكران سكولار در عالم تشیع با ایجاد مناطق و فضاهای فراغ ([خالی و تهی] از عقیده و شریعت) برای تحقق نظریههای بازی معرفتی انگلوساكسونی تلاش میكردند كه در مرحله اول به مناطق الفراغ از ولایت ناشی از انسان كامل و نفی نظریة انسان كامل رسیدهاند (مدیریت سكولار و نفی حكومت اسلامی) و در نهایت، نفی فیض انسان كامل حاضر و غایب و تفسیر انسان كامل به ذهن فعال. 13.با تحویل انسان كامل به عقل كانتی، میتوان در احكام و اخلاقیات و عقاید صادره از او تشكیكی عقلی كرد و سپس نشاندن روشن فكران سكولار بر جای او و صدور احكام و اخلاقیات بر عقاید از جانب روشن فكر معاصر كه از آن به دین سكولار شده، تعبیر میشود و روشن فكران سكولار، به جای روحانیت خواهد نشست و این همان بهائیت جدید است. 14.بهائیت جدید دارای مبانی خاصی است: الف. نفی عقل شیعی و ولایی و پناه بردن به عقل معتزلی یا عقل كانت یا یهودی. ب. نفی حجیت لفظی قرآن و جدایی لفظ قرآن از معنای آن، وارد شدن در این جدایی و نظریه پردازی سكولاریستی. ج. نفی امامت ظاهر و غایب و جایگزینی عقل مفسر به جای آن. د. ایجاد فضای لازم برای یهودیت معرفتی به منظور ایجاد فضای لازم برای نظریة جهانیسازی انگلوساكسونی. ه. سیاست معرفتی دینی برای پذیرش اندیشههای جهانیسازی لیبرالیستی انگلولاساكسونی، و سپس پذیرش ارزشهای زرسالاران یهودی جهانی و مصرفزدگی جهانی.[1]