ادّعای سیّد علی محمّد شیرازی، چون شگفت آورتر از دعاوی سایر رقیبان بود،
واکنش بزرگتری یافت و نظر گروهی از شیخیّان به سوی او معطوف گشت تا آن که درمدّت پنج
ماه، هجده تن – که اغلب آنان از شاگردان سیّد کاظم رشتی و همگی شیخی مذهب
بودند – پیرامونش را گرفتند.(۲۶) بعدها، سیّد علی محمد، آنان را حروف ((حی))
نامید. سیّد علی محمّد، غالباً، این حدیث مشهور را میخواند: ((أنا مدینه العلم
و علیّ بابها)) و مقصودش این بود که همان گونه که رسیدن به خداوند، جز از طریق رسالت
و ولایت ممکن نیست، رسیدن به این مراتب هم جز از طریق واسطه، مشکل و غیر ممکن است و
او، همان واسطه ی کبرا است.(۲۷) نویسنده ی بابی مسلک کتاب ((نقطه الکاف)) آورده است:[ وی ] در سنه ی اوّل، ادّعای بابیّت نمودند و در سنه ی دوم که ادّعای
((ذکریّت)) فرمودند [ ! ]مقام بابیّت خود را مفوّض به جناب آخوند ملّا حسین [بشرویه
] نمودند. لهذا ایشان، ((باب)) گردیدند و در سنه ی اوّل، ((باب الباب)) بودند.(۲۸) بر اساس بعضی از گزارشهای دیگر، سیّد علی محمّد شیرازی، پس از مراجعت
از سفر مکه، به همراه یکی از مریدانش به نام محمّد علی بارفروشی، وقتی به بوشهر رسید،
دستور داد تا در یکی از مساجد این شهر، عبارت ((أشهد أنّ علیّاً قبل نبیل ((بابُ))
بقیّهِ اللّه)) را در اذان داخل کنند؛(۲۹) که تصریح دارد بر این که ((علی)) قبل از
((نبیل)) (علی نبیل) که به حساب ابجد با ((علی محمّد)) برابر میشود – باب
امام زماعلیه السلام است.)) علی محمّد شیرازی در تفسیر سوره ی یوسف، آورده است:یا أیّها الملأ أنا باب إمامکم المنتظر یقول من اتّبعنی فإنّه منّی و
مَنْ عصانی فإنّ اللّه قد أعدّ له فی القیامه ناراً من نار حدید کبیراً.(۳۰) و نیز آورده است:یا عباداللّه! اسمعوا نداء الحجّه من حول الباب…(۳۱) ادّعاهای دروغین دیگر الف) ادّعای ((ذِکریت)) سیّد علی محمّد شیرازی، پس از آن که لقب ((باب)) را به طور رسمی یدک کشید،
در آغاز امر، بخش هایی از قرآن کریم را با روشی که از مکتب شیخیّه آموخته بود، تأویل
و تصریح کرد که امام دوازدهم شیعیان، او را مأمور داشته تا جهانیان را ارشاد کند و
خویشتن را ((ذکر)) نامید. مقام ((ذکر)) و ((فؤاد))، بالاترین مراحل سلوک است. وی، در
آغاز تفسیرش بر سورهی یوسف مینویسد: اللّه قد قَدَّرَ أنْ یخرجَ ذلک الکتاب فی تفسیر أحسنِ القصص من عند محمّد
بن الحسن بن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن
علیّ بن أبی طالبٍ، علی عَبْدِهِ، لیکونَ حجّهالله من عند الذّکر علی العالمین بلیغاً،(۳۲) همانا، خدا مقدّر کرده که این کتاب، از نزد محمّد، پسر حسن، پسر علی،
پسر محمّد، پسر علی، پسر موسی، پسر جعفر، پسر محمّد، پسر علی، پسر حسین، پسر علی، پسر
ابی طالب، بر بندهاش برون آید تا از سوی ذکر (سیّد علی محمّد) حجّت بالغهی خدا بر
جهانیان باشد. ب) ادّعای ((مهدویت)) همین که از دعاوی ((بابیّت)) و ((ذکریّت)) مدّتی گذشت و گروهی نزد سیّد
علی محمّد شیرازی جمع شدند، وی ادّعای خود را تغییر داد و از ((مهدویّت)) سخن به میان
آورد و گفت: من ام آن کسی که هزار سال میباشد که منتظر آن میباشید.(۳۳) برخی آوردهاند، خودِ ((باب)) از عراق به مکّه رفت و چنان که بابیّان
گفتهاند، در آن جا دعوی مهدویّت خود را علنی ساخت. در اخبار ظهور مهدی علیه السلام
آمده است که او، ابتدا در مسجد الحرام، خود را معرفی میکند، او نیز به مکّه رفت. سپس
به بوشهر بازگشت، رحل اقامت افکند. مدّت دعوت قائمیّت و مهدویّت او، حدود دو سال و نیم در آخر زندگیاش بیش
نبود و با وجود توبه نامه، در ادّعای خویش ثبات قدم نداشته است.(۳۴) اندیشهمندان مسلمان،
اعم از شیعه و سنّی، کتابهای بسیاری در ردّ این فرقه نوشته اند که در ادامه ی این
سلسله نوشتار، تعدادی از آنها را یادآور خواهیم شد. إن شاء اللّه. ج) ادّعای ((رسالت)) علی محمّد شیرازی، به ادّعاهای واهی ((بابیّت))، ((ذکریّت)) و ((مهدویّت))
بسنده نکرد، و انحراف و گمراهی را به حدّی رسانید که مقام ادّعای مهدویّت را به مرتبه ی
((رسالت)) تبدیل کرد و مدّعیِ نزول کتاب جدید و دین نو گردید و به گمان خود، احکام
جاودانهی اسلام را با نوشتن کتاب بیان نسخ کرد! وی، در این باره نوشت: در هر زمان، خداوند جلّ و عزّ، کتاب و حجّتی از برای خلق مقدّر فرموده
و میفرماید. در سنه ی هزار و دویست و هفتاد از بعثت رسول اللّه صلی الله علیه وآله
کتاب بیان و حجّت را ذات حروف سبع [ علی محمّد که دارای هفت حرف است ] قرار داد.(۳۵) آری، بدین سان بود که انحراف کوچکِ ((ادّعای بابیّت))، به انحراف بزرگی
چون ((ادّعای رسالت)) منجرّ شد و عدّهای به گمراهی و ضلالت روی آوردند. وی، خود را برتر از همهی انبیای الهی میانگاشت و مظهر نفس پروردگار
میپنداشت(۳۶) و عقیده داشت که با ظهورش، آیین اسلام، منسوخ، و قیامت موعود در قرآن،
به پا شده است.(۳۷) بدین ترتیب، علی محمّد شیرازی، هر از چند گاهی، دعاوی خود را به مقامات
بالاتری تغییر میداد و سخنان پیشین را برای یاراناش تأویل میکرد و آنان را در پی
خود میکشید. اعتراض و مناظرهی علما با میرزا علی محمّد اظهار دعاوی دروغین و تأویلات سخنان و ادّعاهای متناقض، مورد اعتراض شدید
علمای دین و بزرگان شیعه در آن عصر گردیده است. برای روشن شدن حقایق و آگاهی بیشتر
مردم، جلسات نقد و بررسی و مناظره تشکیل شد که اجمالی از آنها چنین است: پس از مراجعت سیّد علی محمّد از سفر مکّه به بوشهر، زمانی که هنوز از
ادّعای ((بابیّت)) پا را فراتر نگذاشته بود، به خاطر اعتراض علما و مردم متدین، به
دستور والی فارس، در ماه رمضان سال ۱۲۶۱ هجری قمری دستگیر و به شیراز فرستاده شد. در
شیراز، پس از تنبیه، نزد امام جمعهی آن شهر، اظهار ندامت و توبه کرد و به قول یکی
از مریداناش، بر فراز منبر در حضور مردم گفت: لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا
باب امام بداند…(۳۸) پس از آن، شش ماه در خانهی پدری خود، تحت نظر بود و از آن جا به اصفهان
و سپس به قلعه ی ماکو تبعید شد. در زمان تبعید در قلعه، با مریداناش ملاقات و مکاتبه
داشت و از این که میشنید، آنان در کار تبلیغِ دعاوی او سعی وافر دارند، به شوق میافتاد
و سخنانی را به عنوان کلمات الهی به مریدان عرضه میداشت. وی، کتاب بیان را در همان
قلعه نوشت(۳۹) و مدّعی شد که به وی وحی گردیده است. دولت محمّد شاه قاجار، برای آن که پیوند او را با مریداناش قطع کند،
در صفر ۱۲۶۴ وی را از قلعهی ((ماکو)) به قلعهی ((چهریق)) در نزدیکی ارومیه، منتقل
کرد. در اواخر سلطنت محمّد شاه، به دستور حاجی میرزا آغاسی (وزیر محمّد شاه) سیّد علی
محمّد را از قلعهی چهریق به تبریز بردند و با حضور ناصرالدین میرزا – که در
آن وقت ولی عهد بود – و چندتن از علما، مجلسی را ترتیب دادند و سیّد علی محمد
را در آن مجلس حاضر کردند. علی محمّد، در آن جلسه، آشکارا از مقام ((مهدویّت)) خود
سخن گفت و ادّعای ((بابیّت)) امام زمان را که پیش از آن، بدان تصریح کرده بود، به
((بابیّت علم خداوند)) تأویل کرد و چون از او دربارهی برخی مسایل دینی پرسیدند، از
پاسخ فرو ماند. در آن جلسه که ولی عهد و عدّهای از علمای تبریز، از جمله حاجی ملّا محمود
و ملّا محمّد مامقانی و…، حضور داشتند، آخوند ملاّ محمّد گفت: ((سیّد! از معجزه و
کرامت چه داری؟)). سیّد پاسخ داد: ((اعجاز من، این است که برای عصای خود؛ آیه نازل
میکنم.)) و به خواندن این فقره آغاز کرد: ((بسم اللّه الرحمن الرحیم. سبحان اللّه القدّوس السبّوح الذی خلق السماوات
والأرض کما خلق هذه العصا آیهً من آیاته))! وی، اِعراب برخی کلمات را غلط خواند. مثلاً ((تاء)) در ((السماوات)) را
به فتح قرائت کرد و چون به وی تذکّر دادند که آن را به کسره بخواند، وی، ضاد در ((الأرض))
را مکسور خواند! در این میان، امیر اصلان خان که در مجلس حضور داشت گفت: ((اگر این قبیل
فقرات از جملهی آیات شمرده شود، من هم میتوانم تلفیق کنم و گفت: ((الحمد لله الّذی خلق العصا کما خلق الصّباح والمساء))!(۴۰) گزارش تفصیلی این جلسه، در منابع تاریخی آمده است. نیکلا، در تاریخ خود،
و نیز ناسخ التواریخ، با بسط بیشتری آن را آورده است.(۴۱) تنبیه و توبه ی ((باب)) پس از آشکار شدن عجز سیّد علی محمد در اثبات ادّعای خود، وی را چوب زدند
و تنبیه کردند. او، از دعاوی خویش تبرّی جست و اظهار پشیمانی کرد. سپس توبه نامه ای
تنظیم کرد و به قصد طلب عفو، برای شاه ارسال داشت. متن توبه نامه ی ((باب)) که نسخه ی اصلی آن در کتابخانه مجلس شورای اسلامی
ایران، نگهداری میشود و خطاب به شاه قاجار نوشته شده – و یکی از مریداناش
در کتاب خود آورده(۴۲) – به این شرح است: ((فداک روحی. الحمد للّه کما هو أهله و مستحقّه که ظهورات فضل و رحمت
خود را در هر حال بر کافّهی عباد خود شامل گردانیده. فحمداً له ثمَّ حمداً که مثل
آن حضرت را ینبوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتاش عفو از بندگان و ستر
بر مجرمان و ترحّم به داعیان [یاغیان ] فرموده. أُشهِدُاللّهَ و مَنْ عِنده که این
بندهی ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد. اگرچه بنفسه،
وجودم ذَنبِ صِرف است، ولی چون قلبام، موقن به توحید خداوند، جلّ ذِکرُه، و به نبوّت
رسول او و ولایت اهل ولایت او است، و لسانام، مقرّ بر کلّ ما نزل من عندالله است،
امید رحمت او را دارم و مطلقاً، خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای
او بود، از قلم جاری شده، غرض ام عصیان نبوده و در هر حال، مستغفر و تائبام حضرت او
را. و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادّعایی باشد و أستغفراللّهَ
ربّی وأتوب الیه من أن یُنسَب إلَیّ أمرٌ. و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده، دلیل بر هیچ امری نیست و
مدّعی نیابت خاصّه حضرت حجه الله علیه السلام را محض ادّعا مبطل [میدانم ] و این بنده
را چنین ادّعایی نبوده و نه ادّعای دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت، چنان است که این دعاگو را به
الطاف و عنایات سلطانی و رأفت و رحمت خود، سرفراز فرمایند. آشوب و قتل و غارت بابیّان بدین سان، سیّد علی محمّد از دعاوی خود، بازگشت، ولی توبه ی او، صوری
بود. پیش از توبه ی اخیر، در شیراز نیز بر فراز منبر و در برابر مردم، نیابت و بابیّت
خود را انکار کرد، امّا چیزی نگذشت که ادّعاهای بالاتری را به میان آورد و از پیامبری
و رسالت خویش سخن گفت. در اواخر سلطنت محمّد شاه و پس از مرگ او (۱۲۶۴) از سوی مریدان سیّد علی
محمّد، آشوب هایی در کشور پدید آمد که از جمله، رویداد قلعه ی شیخ طبرسی در مازندران
بود. در این آشوب، جمعی از بابیّان به رهبری ملّا حسین بشرویه و ملّا محمّد علی بارفروشی،
قلعه ی طبرسی را پایگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق کندند و خود را برای جنگ
با قوای دولتی آماده ساختند. از سوی دیگر، بر مردم ساده دل که در پیرامون قلعه زندگی
میکردند به جرم ((ارتداد)) هجوم آورده، به قتل و غارت ایشان میپرداختند. یکی از بابیّان
مینویسد: جمعی رفتند و در شب، یورش برده، دِه را گرفتند و یکصد و سی نفر را به
قتل رسانیدند. تتمّه، فرار نموده، دِه را حضراتِ اصحاب حق، خراب نمودند و آذوقه ی ایشان
را جمیعاً به قلعه بردند.(۴۳) آنان چنین میپنداشتند که یاران مهدی موعودند و به زودی، جهان را در تسخیر
خود خواهند گرفت و بر شرق و غرب، فرمانروایی میکنند. همان فرد مینویسد: حضرت قدّوس [ محمّد علی بارفروشی ] میفرمودند که ((ما هستیم سلطان بحق،
و عالم، در زیر نگین ما میباشد و کلّ سلاطین مشرق و مغرب، به جهت ما خاضع خواهند گردید)).(۴۴) پس میان ایشان و نیروی دولتی جنگ در گرفت و فتنهی آنان با پیروزی قوای
دولت و کشته شدن ملّا محمّد علی بارفروشی در جمادی الثانیه ۱۲۶۵ پایان گرفت. در زنجان نیز شورشی به سرکردگی ملّا محمّد علی زنجانی (در سال ۱۲۶۶ ه)
پدید آمد که به شکست بابیّان انجامید. در تهران نیز گروهی از بابیّان به رهبری علی ترشیزی بر آن شدند تا ناصرالدین
شاه و امیرکبیر و امام جمعه ی تهران را به قتل رسانند، امّا نقشه ی آنان کشف شد و سی
و هشت تَن از سران بابیّان، دستگیر و هفت تن از آنان کشته شدند. شگفت آن که مریدان سیّد علی محمّد، در جنگهای قلعه ی طبرسی و زنجان،
از مسلمانی دم میزدند و نماز میگزاردند و از ((بابیّت)) سیّد علی محمّد جانب داری
میکردند.(۴۵) ظاهراً، در آن هنگام، هنوز ادّعای مهدویّت و نبوّت وی به آنان نرسیده
بود. از این رو، به اعتراف وقایع نگاران بابی، برخی از بابیّان به محض این که در
((بدشت)) از ادّعای مهدویّت سیّد علی محمّد و تغییر احکام اسلام با خبر شدند، به شدّت
از او روی گرداندند.(۴۶) فتوای علما برای اعدام باب پس از مرگ محمّد شاه و بالا گرفتن فتنه ی بابیّه، میرزا تقی خان امیرکبیر
(صدر اعظم ناصرالدین شاه) مسامحه در کارِ سیّد علی محمّد باب را روا ندید و تصمیم گرفت
او را در ملأ عام به قتل رساند و از این راه، آتش شورشها را فرو نشاند و برای این
کار، از برخی علما فتوا خواست، ولی به گفته ی ادوارد براون: دعاوی مختلف و تلوّن افکار و نوشته های بی مغز و بی اساس و رفتار جنون آمیز
او، علما را بر آن داشت که به علّت شبههی خبط دماغ، بر اعدام وی رأی ندهند.(۴۷) با وجود این، برخی از علما که احتمال خبط دماغ درباره ی سیّد علی محمد
را نمیدادند و او را مردی دروغگو و ریاست طلب میشمردند، به قتل وی فتوا دادند و سیّد
علی محمّد به همراه یکی از پیرواناش، در بیست و هفتم شعبان ۱۲۶۶ در تبریز تیرباران
شد.(۴۸) با اعدام باب، همه ی قضایای این طایفه به پایان نرسید، بلکه عدّهای از
طرفداران، باز به تبلیغ این مرام ادامه دادند تا آن که سرانجام کارشان با ادّعای واهی
شخص دیگری به نام حسین علی نوری گره خورد و مسلک ((بهاییت)) پی ریزی شد. پی نوشتها: ۲۶)
مؤلف الکواکب الدرّیه، اسامی هجده تن را چنین آورده است: حاجی ملاّ محمّد علی بار فروشی
(ملقّب به ((قدوس)))؛ ملاّ حسین بشرویه (ملقب به ((باب الباب)))؛ آقا میرزا محمّد باقر
(از خویشان باب الباب که او را ((میرزا باقر کوچک)) گفتند. گویا، پسر خالوی باب الباب
بوده است)؛ آقا محمّد حسن (برادر باب الباب)؛ ملّا علی بسطامی (که سبب ایمان حاج سیّد
جواد کربلایی و مبشّر و مبلّغ درعراق عرب بود)؛ قره العین طاهره؛ شیخ محمّد ابدال؛
آقا سیّد حسین یزدی (ولد آقا سید احمد معروف به ((کاتب وحی)))؛ میرزا محمّد روضه خوان
یزدی؛ سعید هندی؛ ملّا محمد خویی؛ ملّا خدابخش قوچانی (که به سبب کثرت علم و تحقیق،
او را ملّا علی رازی گفتهاند)؛ ملّا جلیل ارومی؛ ملّا باقر تبریزی (که حامل جعبه و
قلم دان و الواح نقطهی اولی به جهت بهاءالله توسّط ملّا عبدالکریم قزوینی بوده است.)؛
ملّا یوسف اردبیلی؛ میرزا هادی قزوینی؛ میرزا محمّد علی قزوینی (این دو، برادر بودند
و در قلعه ی طبرسی (در مازندران) کشته شدند)؛ ملاّ حسین بجستانی (که بعد از قتل باب،
دچار تزلزل شد.). ر.ک: الکواکب الدرّیّه فی مآثر البهائیه، عبدالحسین آیتی (آواره)، ج
۱، ص ۴۳٫ این کتاب، در ۵۷۵ صفحه در سال ۱۳۴۲ هجری قمری درمصر به چاپ رسید. مؤلف،
پس از آن که از فرقهی ضالّهی بهائیت روی گردانید، ردّیه ای بر این کتاب و عقیده ی
سابق خود نوشت که با نام کشف الحیل، در چهار جلد نشر یافته است. ۲۷) ر.ک: دائره المعارف الشیعیه العامّه، محمد حسین اعلمی حائری، ج ۶،
ص ۲۰٫ ۲۸) نقطه الکاف، حاجی میرزا جانی کاشانی، ص ۱۸۱٫ ۲۹) بهائیان، محمّد باقر نجفی ۳۰) احسن القصص، ذیل آیه ی ۵۵ از سوره ی یوسف. ۳۱) همان. ۳۲) اَحسن القصص، علی محمّد شیرازی، ص ۱؛ ر.ک: دانشنامه ی جهان اسلام،
ج ۱، ص ۱۷٫ ۳۳) نقطه الکاف، ص ۱۳۵٫ ۳۴) دایرهالمعارف تشیع، ج ۳، ص ۴ – ۵٫ ۳۵) بیان، ص ۳ (نسخه ی خطّی). ۳۶) ر.ک: بیان، ص ۱٫ ۳۷) ر.ک: لوح هیکل الدین، علی محمّد باب، ص ۱۸ (نسخهی خطّی). ۳۸) تلخیص تاریخ نبیل زرندی، همان، ص ۱۴۱٫ ۳۹) ر.ک: نظر اجمالی در دیانت بهائیت، احمد یزدانی، ص ۱۳، تهران ۱۳۲۹
ش. ۴۰) ر.ک: ظهور الحق، فاضل مازندرانی، ج ۳، ص ۱۴٫ ۴۱) ناسخ التواریخ، بخش قاجاریه، جلد دوم؛ شیخیگری، بابیگری، مرتضی مدرس
چهاردهی، ص ۲۰۵ – ۲۰۶؛ لغت نامهی دهخدا، ج ۹، ص ۴۴ – ۴۷٫ ۴۲) کشف الغطاء، ص ۲۰۴ – ۲۰۵، ابوالفضل گلپایگانی، چاپ ترکستان. ۴۳) نقطه الکاف، ص ۱۶۲؛ حاجی میرزا جانی کاشانی، لیدن ۱۳۲۸ ه / ۱۹۱۰ م. ۴۴) همان. ۴۵) تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ج ۱، ص ۱۶۳ و ۱۹۵٫ ۴۶) همان، ج ۱، ص ۱۳۰٫ ۴۷) بهائیان، ص ۲۵۲، محمد باقر نجفی.
۴۸) ر.ک: دانشنامه ی جهان اسلام، ج ۱، ص ۱۸-۱۹، زیر نظر سید مصطفی میر
سلیم، تهران ۱۳۷۵٫ و نیز ر.ک: الموسوعه الذهبیه للعلوم الإسلامیه، ج ۷، ص
۵۵۴-۵۵۵، دکتر فاطمه محجوب، قاهره.