الف) شیخیّه ی کریمخانیّه پس از مرگ سیّد کاظم رشتی، مدّت کمی بر سر جانشینی او اختلاف بود. دراین
میان، یکی از شاگردان وی به نام ((محمد کریم خان کرمانی)) (۱۲۲۵ – ۱۲۸۸
ق) با توجّه به موقعیّت ویژهای که داشت، مدّعی رهبری این فرقه شد و برخی نیز دور او
جمع شدند. از ویژگیهای برجسته ی او در میان شاگردان سیّد کاظم، یکی، نزدیکی او به
استادش و دیگری، نزدیکی به دربار قاجار بوده است؛ زیرا، پدر او، حاج ابراهیم خان، مشهور
به ظهیرالدوله، پسر عمو و داماد فتحعلی شاه و حاکم خراسان و کرمان بوده است. وی، از
دوستداران شیخ احمد احسایی بود و در ترغیب شاه برای ملاقات با شیخ احمد، نقش مهمّی
داشته است. از این رو، محمّد کریم خان، با عنایت به این موقعیّت ویژه، توانست برای
این فرقه، جایگاه محکمتری فراهم کند و به تبلیغ آن بپردازد. طرفداران محمّد کریم خان به ((شیخیّه ی کرمانیّه)) معروف اند و به فرقه ی
((کریمخانیّه)) نیز خوانده میشوند. مرکز شیخیّه، در زمان محمّد کریم خان، کرمان بود،
امّا وی، مبلّغانی را برای مرام شیخیّه به شهرهای مختلف فرستاد. هرچند وی، پسر خود، حاج محمد خان (۱۲۶۳ – ۱۳۲۴ ق) را
به جانشینی نصب کرد، امّا بر سر جانشینی وی، پس از مرگش در سال ۱۲۸۸ ه .ق از دو جهت،
اختلاف روی داد: اوّلاً، میان پسراناش، حاج رحیم خان و حاج زین العابدین خان و حاج محمد
خان، بر سرِ جانشینی پدر اختلاف افتاد و علاوه بر محمّد خان، رحیم خان هم مدّعی نیابت
پدر بود و طرفدارانی هم پیدا کرد. ثانیاً، درمیان پیرواناش که شاید از موروثی شدن رهبری فرقه، ناخرسند
بودند، اختلاف شد. از این رو، انشعابات دیگری پس از مرگ حاج محمد کریم خان، در فرقهی شیخیّه
رخ داد. فرقهی ((باقریّه)) از جملهی آنها است. اکثریّت شیخیّهی کرمانیّه، پس از مرگ محمّد خان، برادرش زین العابدین
خان (۱۲۶۰ – ۱۳۷۶ ق.) را به رهبری خویش برگزیدند. پس از او، ابوالقاسم خان، و سپس
عبدالرضا خان به ریاست شیخیّه ی کرمانیّه برگزیده شدند. عبدالرضا خان، در سال ۱۳۵۸ ش ترور شد.(۱) ب) شیخیّه ی ((باقریّه)) فرقه ی ((باقریّه)) از فرق ((شیخیّه))، پیرو میرزا محمد باقر خندق آبادی
دُرچه ای هستند که بعداً به میرزا باقر همدانی معروف شد. وی، نماینده ی حاج محمّد کریم
خان کرمانی در همدان بود و پس از وی، دعوی جانشینی او را کرد و جنگ میان ((شیخی)) و
((بالاسری)) را در همدان به راه انداخت. میرزا محمّد باقر، دارای تألیفات چندی است. وی، از کرمان، با میرزا ابوتراب
– از مجتهدان ((شیخیّه)) از طایفه ی نفیسیهای کرمان – و عدّهای
دیگر مهاجرت کردند و در نایین و اصفهان و جندق و بیابانک و همدان، پیروانی یافتند و
سلسله ی ((باقریّه)) را در همدان تشکیل دادند.(۲) ج) شیخیّهی ((آذربایجان)) در آذربایجان (ایران)، عالمان چندی به تبلیغ و ترویج آرای شیخ احمد احسایی
پرداختند. سه طایفه ی مهم از آنان، قابل ذکرند که عبارتاند از: ۱- خانواده ی ((حجه الاسلام)) بزرگ این خاندان، میرزا محمّد مامقانی، معروف به حجه الاِسلام (م۱۲۶۹
ق.) است. او، نخستین عالم و مجتهد شیخی آذربایجان است. وی، مدّتی شاگرد شیخ احمد احسایی
بود و از او اجازهی روایت و اجتهاد دریافت کرد و نمایندهی وی در تبریز گشت. او، همان شخصی است که حکم تکفیر و اعدام ((علی محمّد باب)) را در تبریز
صادر کرد و بدین وسیله، ضمن باطل خواندن ادّعاهای یکی از شاگردان سیّد کاظم، برائت
فرقهی شیخیّهی آذربایجان از بدعت ایجاد شده به دست علی محمّد باب را اعلام کرده است. ((حجّه الاسلام))، سه فرزند دانشمند داشت که هر سه، از مجتهدان شیخی تبریز
به شمار میرفتند و به لقب ((حجه الاسلام)) معروف بودند. فرزند ارشد او، میرزا محمد حسین حجه الاسلام (م ۱۳۱۳ ق) نام داشت و نزد
سیّد کاظم رشتی تلمّذ کرده بود. وی، پس از وفات پدرش در سال ۱۲۶۹ ه ق، ریاست طایفه ی شیخیّه را به دست
گرفت و به جای پدر در کرسی تعلیم و تربیت پیروان طریقهی شیخ احمد احسایی مستقرّ گردید. فرزند دوم او، میرزا محمّد تقی حجهالاسلام (۱۲۴۷ – ۱۳۱۲
ق) نام داشت. وی، از طبع شعر برخوردار بود. تخلّص او ((نیّر)) است و ((دیوان اشعار))
او هم نشر یافت.(۳) فرزند سوم او، میرزا اسماعیل حجه الاسلام (م ۱۳۱۷ ق) نام داشت. وی، از
شاگردان میرزا محمّد باقر اُسکویی بود. او، پس از برادرش حجه الاسلام میرزا محمد تقی،
در تبریز از مراجع بزرگ شیخیّه بود. فرزند میرزا محمّد حسین حجه الاسلام، میرزا ابوالقاسم حجهالاسلام (م
۱۳۶۲ ق) آخرین فرد روحانی (و عالم دینی از) خانواده ی حجه الاسلام است.(۴) ۲- خاندان ((ثقهالاسلام)) دومین طایفه ی شیخیّه ی آذربایجان، خانواده ی ((ثقه الاِسلام)) اند. میرزاشفیع
تبریزی، معروف به ((ثقه الاِسلام))، بزرگ این خاندان است. وی، از شاگردان شیخ احمد احسایی
بود. فرزند او، میرزا موسی ثقه الاسلام نیز از علمای شیخیّه ی تبریز بود. وی،
در سال ۱۳۳۰ ق، به جرم مشروطه خواهی و مبارزه با روسها، به دست روسهای تزاری، در
تبریز به دار آویخته شد. برادر او، میرزا محمّد نیز از علمای شیخیّه ی تبریز به شمار میرفت. ۳- خاندان ((احقاقی)) سومین طایفه ی شیخیّه ی آذربایجان، خاندان ((احقاقی)) اند. بزرگ این خانواده،
میرزا محمّد باقر اسکویی (۱۲۳۰ – ۱۳۰۱ ق) از مراجع تقلید و دارای رسالهی عملیه، بود. او،
شاگرد میرزا حسن، مشهور به ((گوهر)) (م ۱۲۶۶ ق)، از شاگردان شیخ احمد احسایی و سیّد
کاظم رشتی، بود. پسران سیّد کاظم رشتی، در کربلا، نزد او درس میخواندند. او، پس از درگذشت
سیّد، دعوی جانشینی او را کرد.(۵) فرزند میرزا محمدباقر، میرزا موسی احقاقی (۱۲۷۹ – ۱۳۶۴
ق) نیز از علما و مراجع شیخیّه است. او، کتابی به نام ((احقاق الحق و إبطال الباطل))
نگاشت و در آن، عقاید شیخیّه را به تفصیل، بیان کرد. پس از این تاریخ، او و خانداناش
به احقاقی مشهور شدند. در این کتاب، برخی از آرای شیخیّه ی کرمان و محمّد کریم خان،
مورد انتقاد و ابطال قرار گرفته است.(۶) از جمله فرزندان میرزا موسی احقاقی، میرزا علی، میرزا حسن، میرزا محمد
باقر هستند که از علمای بزرگ شیخیّه ی احقاقیه بودند. هم اینک، مرکز این گروه، کشور
کویت است و ریاست آن را تا چندی قبل، میرزا حسن احقاقی بر عهده داشت که مرجع فقهی شیخیه ی
آذربایجان و اُسکو به شمار میرفت و پس از درگذشت وی، فرزندش عهده دار مسایل شرعی پیروان
پدرش گردید.(۷) یاد آوری یکی از عالمان و نویسندگان شیخیّه ی احقاقیه، در کتابی به نام ((حقایق
شیعیان)) به تعریف و تمجید شیخ احمد احسایی پرداخته، اعتقادات باطلی که بدو منسوب است،
را انکار کرده، و بر این عقیده است که دشمنان شیخ، به وی نسبتهای ناروایی داده اند
و ساحت شیخ از هر گونه عقیده ی خلاف مشهور بزرگان شیعه مبرّا است. وی، انحراف فکری
به وجود آمده پس از سیّد کاظم رشتی را به برخی از شاگردان فرومایه ی سیّد نسبت میدهد
و مدّعی است که شیخ و سیّد و طرفداران حقیقی آنان، از این نوع ادّعاها، بیزارند و در
حقیقت، خودِ علمای شیخیّه بودند که به جنگ مدّعیان ((رکنیّت)) یا ((ناطقیّت)) و ((بابیّت))
رفته اند.(۸) تفاوت آرا میان شیخیّه ی کرمان و آذربایجان شیخیّه ی کرمان و آذربایجان، در اعتقادات، خود را پیرو آرای شیخ احمد
احسایی و سیّد کاظم رشتی میدانند، امّا در فروع دین و اعمال، با هم اختلاف نظر دارند.
کرمانیها، از شیوه ی اخباریگری پیروی میکنند و به تقلید از مراجع اعتقاد ندارند،
امّا شیخیه ی آذربایجان، به اجتهاد و تقلید معتقدند و از مراجع تقلید خودشان پیروی
میکنند. البته، در عقاید نیز شیخیّه ی آذربایجان بر خلاف شیخیّه ی کرمان، خود
نیز به اجتهاد میپردازند و آرای شیخ احمد و سیّد کاظم را بر اساس تلقّی خویش از احادیث
تفسیر میکنند. از دیگر اختلافات کرمانیها و آذربایجانیها، مسئله ی ((رکن رابع)) است.
شیخیّه ی کرمان، اصول دین را چهار اصل توحید و نبوت و امامت و رکن رابع میدانند، امّا
شیخیّه ی آذربایجان، به شدّت، منکر اعتقاد به رکن رابع هستند(۹) و اصول دین را پنج
اصلِ توحید و نبوّت و معاد و عدل و امامت میدانند. آنان، چنین استدلال میکنند که
شیخ احمد احسایی، در ابتدای رساله ی حیاه النفس، و سیّد کاظم رشتی در اصول عقاید، اصول
دین را پنج اصل مذکور میدانند و در هیچ یک از کتب و رسائل این دو نفر، نامی از رکن
رابع برده نشده است.(۱۰) د) شیخیه ی ((بابیّه)) از رویدادهای مهم در فرقه ی شیخیّه پس از درگذشت سیّد کاظم رشتی، ادّعای
جانشینی وی از سوی میرزا علی محمّد شیرازی و اعلام حمایت برخی از عالمان شیخی و شاگردان
سیّد از او بوده است. آن ادّعا و این اعلام حمایتِ نا میمون، منشأ بسیاری از انحرافات
عقیدتی و کفر و ارتداد رییس گروه و سایر طرفداران وی گردیده است. چنان که اشارت رفت، ادّعای ((شیعه ی کامل)) یا ((رکن رابع)) و ((ناطقیت))
در میان فرقه ی شیخیّه، زمینه ساز ادّعای ((بابیّت)) و پذیرش آن از سوی جمعی از طرفداران
این فرقه شد که خود، فرقه ی مستقلی دیگری را تشکیل دادند و به نام ((بابیّت)) شناخته
شده اند. ادّعای دروغین ((بابیّت))، هر از چند گاهی، از زمان ائمّه علیهم السلام
تا قرن حاضر، کم و بیش رواج داشته است، امّا هیچ یک از مدّعیان دروغین آن، به اندازه ی
میرزا علی محمّد باب، جامعه ی اسلامی را به انحراف نکشاند. علاوه بر آن – چنان
که خواهد آمد – میرزا علی محمّد باب، غیر از ادّعای دروغین بابیّت، ادّعای
دیگری را مطرح کرد که زمینه ساز فرقه ی دیگری به نام ((بهائیت)) شد. پی نوشتها: ۱) ر.ک: فرهنگ فرق اسلامی، دکتر محمد جواد مشکور، ص ۲۶۶ – ۲۶۸٫ ۲) ر.ک: فرهنگ فرق اسلامی، ص ۹۷ – ۹۸؛ هفتاد و
دو ملّت، ص ۱۵۳ – ۱۵۵٫ ۳) برای آشنایی بیشتر با دیوان اشعار و غزلیات او، به لغت نامهی دهخدا،
ج ۱۹، ص ۳۲۱ – ۳۲۴ مراجعه شود. ۴) برای توضیحات بیشتر خاندان حجهالاسلام، به لغت نامهی دهخدا، ج ۹،
ص ۳۲۰ – ۳۲۵ مراجعه شود. ۵) فرهنگ فرق اسلامی، ص ۳۵٫ ۶) ر.ک: إحقاق الحق، ص ۱۶۷ – ۲۲۳٫ ۷) ر.ک: قرنان من الاجتهاد والمرجعیه فی أسره الإحقاقی، میرزا عبدالرسول
الحائری الإحقاقی؛ مقدمه و حواشی ((دیوان اشعار نیّر تبریزی)) به قلم میرزا عبدالرسول
احقاقی؛ آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، رضا برنجکار، ص ۱۷۵ – ۱۷۸٫ ۸) ر.ک: حقایق شیعیان، میرزا عبدالرسول احقاقی اسکویی، چاپ تبریز، سال
۱۳۳۴ شمسی. برای آگاهی بیشتر خوانندگان از مطالب کتاب، فهرست مندرجات آن را نقل میکنیم:
شیخ احسایی و قضاوتهای تاریخ، شیخ احسایی و اصول الدین؛ شیخ احسایی و امام غایب؛ شیخ
احسایی و طریقهی اصولی و اخباری؛ شیخ احسایی و حکما و فلاسفه؛ شیخ احسایی و رکن رابع؛
عداوت بابیّه و بهاییه با شیخ احسایی و طرفداران حقیقی او؛ شیخ احسایی و شریعت مقدّس
حضرت خاتم الأنبیاء صلی الله علیه وآله، شیخ احسایی و کلّی بودن امام؛ شیخ احسایی و
نام شیخی و کشفی؛ شیخ احسایی و معاد جسمانی؛ شهادت دانشمندان بزرگ اسلام دربارهی حضرت
شیخ بزرگوار. او، قسمتی از اجازه نامههای سیّد مهدی طباطبایی بحرالعلوم و شیخ جعفر
نجفی کبیر و شیخ حسین آل عصفور و میرزا مهدی شهرستانی و سیّد آقا علی طباطبایی و میرزا
محمّد باقر خوانساری را دربارهی شیخ احسایی آورده است و کتاب را با عنوان ((پس از
شیخ احسایی)) و بر شمردن کتب و تألیفات شیخ، به پایان برده است. نویسنده، در موضوع ((پس از شیخ احسایی)) نوشته است: ((بعد از مرحوم شیخ
احسایی، شاگردان و طرفداران وی، همگی، یک دل و یک زبان، در کمال اتّحاد و اتّفاق، از
یک طرف، نظریّه و مشرب شیخ را در حکمت الهی و فضایل و مناقب آل بیت اطهارعلیهم السلام
ترویج میدادند و از طرف دیگر، از جانب استاد بزرگوارشان مدافعه میکردند و بهتان و
افترای مدّعیان را رد مینمودند و در میان ایشان تا آخرین نفس، اختلافی پدید نیامد،
به جهت این که صحبت واحد ناطق و رکن رابعی در بین نبود تا این که هر کدام، برای خود،
رتبه و مقامی را ادعا بنماید، بلکه عموم تلامذهی آن بزرگوار، در عرض واحد، دارای رسائل
و رأی و مریدانی بودند. مرحوم شیخ علینقی (فرزند شیخ) در کرمانشاه، مرحوم سیّد کاظم
رشتی و مرحوم میرزا حسن گوهر، در کربلا، و مرحوم ملاّ محمّد حجّه الاسلام، در تبریز،
و مرحوم ملاّ عبدالرحیم، در قلعه شیشه (قرهباغ) و امثال ایشان، در انحای بلاد که هر
کدام را حوزه و تابعی بود و در شهر و حومهی خویش، مرجع و پیشوا بودند. آری، در مرکز،
یعنی کربلای معلّی، مرحوم سیّد کاظم رشتی، حوزهی علمیّهاش بزرگتر و احتراماش نزد
همدوشان خود بیشتر بوده، اما پس از مرحوم سیّد کاظم رشتی، میان شاگردان او اختلاف
شدید واقع شد. و علّتاش، همان بروز عقیدهی بابیّت و رکنیّت (ناطقیّت) بود که چند
نفر از شاگردان فرومایهی آن مرحوم ابتکار نموده، هر یک به عنوان خاصّی، نیابت خاصّه
را ادّعا کردند و همهمه و غوغایی در جامعهیتشیّع انداختند و این سلسلهی پاک را آلوده
ساختند…)).ر.ک: حقایق شیعیان، ص ۵۴ – ۵۵٫ خوانندگان محترم، توجّه دارند که حتّی به اعتراف این نویسندهی شیخی مسلک
نیز، شاگردان سیّد کاظم – که شیخی بودند – بستر پیدایش بابیّت و رکنیت شدهاند. ۹) ر.ک: احقاق الحق، ص ۱۶۷ – ۲۲۳٫
۱۰) ر.ک: حقایق شیعیان، ص ۷ – ۴۷؛ کلمهای از هزار، غلامحسین معتمدالاسلام، ص ۶۴ – ۶۶،
تبریز، چاپخانهی شفق، ۱۳۹۸ (نقل از: آشنایی با فرق و مذاهب، ص ۱۷۹۱۷۸).