تلخیص سخنان او چنین است: منطقه ی کردنشین
سلیمانیه، سنی مذهب و درویش مسلک و در اعتقاد خود بسیار متعصب بودند. بهاءالله پس از
ورود به هوای ریاست بر آنها به راحتی اعتقادات تشیع را زیر پا گذاشته و در کمال کفر
و نفاق با اهانت به مولی الموحدین و ائمه معصومین علیهم السلام، خود را متعصب تر از
آنها نشان داده شاید بر مسند ریاست و فرماندهی آنها نشیند. اما خیال خام او برگ و باری
نمی دهد و مراشد و اقطاب آن دیار همچون شیخ طه و ابنای او و شیخ براکه و شیخ عبدالله
و شیخ رضا و شیخ علی که هریک هزار ها مرید و فدوی جان نثار داشتند و سالها در آن سامان
صاحب خانقاه و ریاست بودند جایی برای او نمی گذارند و آرزوی ریاست او به بار نمی نشیند
و نقشه اش شکست می خورد. ناگزیر برای گذران عمرو خروج از تنهایی به درس دراویش و عرفا
حاضر شده به تحصیل علوم غریبه می پردازد. به گفته ی عزیه در این دو سال روزگار را به
سختی و مشقت می گذراند. کسی که هوای سلطنت در سر داشت و با ترور شاه قصد داشت سلطان
ایران باشد یا لا اقل جای باب نشیند و رهبر بابیان باشد اینک آواره کوه و بیابان شده
و اسیر غربت و ذلت گشته است. سرانجام طاقتش تمام شده و شیشه ی مرامش به سنگ خورده از
صدمات روزگار به تنگ می آید و ناچار می شود که عریضه ای به برادرش ازل بنویسد و در
کمال خاکساری و سر شکستگی از رفتار خائنانه ی خود عذر خواهی نموده به سبک مناجات طلب
عفو و بخشش کند. به گزارش عزیه از این عریضه اغلب بزرگان
بابی نسخه برداری نموده و نگه می دارند. بهاءالله در آخر آن عریضه با کمال ذلت از ازل
می خواهد تا او را بخشیده دوباره به نزد خود بخواند تا بتواند کبوتر خانه ی او شود
یا جزو مورچه ها و پشه های بیت او گردد(!!) و می گوید استخوان هایم خرد و ارکانم منهدم
شده تقاضای بخشش دارم که تو بهترین بخشنده ای.
عزیه می گوید او از راه انابه داخل شد و
از گفته ها و کرده های قبل بر حسب ظاهر نادم و تائب گردید و ازل هم او را بخشید و دستور
مراجعت داد و بر کارهای نخستینش باز گرداند.
آنگاه عزیه خطاب به عبدالبها این چنین نتیجه
گیری می کند: " کسی که در کمال ذل و عجز
و با نهایت خشوع و خشیت چنین عباراتی عرض نماید، سزاوار است که لوای غوایت افرازد و
ساز مخالفت نوازد (یعنی دوباره خیانت کند و ازل را کنار بزند)؟(تنبیه النائمین، ص
10)