نفس
تأسیس یک فرقه و ایجاد یک انشعاب، اقدامی در جهت شکستن این وحدت و اقتدار بوده و آشکارا
ماهیتی سیاسی خواهد داشت. روشن است فرقهای که ظهور و بروز آن جنبه سیاسی بیابد، هنگامی
که موضع و سخن کانونهای قدرت و سیاست جهانی، مبنی بر سکولاریسم و جدایی دین از سیاست،
را تکرار کند، آشکارا عملی سیاسی را انجام داده است. حال
باید دید آیا بهائیت و سران آن از ابتدا بر عدم مداخله اتباع خود در سیاست تأکید داشتند
و به عبارتی این موضوع جزء اصول اولیهشان محسوب میشود، یا آن که این رویه را به عنوان
تاکتیکی حساب شده جهت مقابله با شرایط و اوضاع اجتماعی اتخاذ کردند تا بتوانند با آرامش
به پیشبرد اهداف خود نائل شوند؟ آنچه مسلم است بروز و ظهور مشکوک این فرقه در تاریخ
ایران با تنشهای تند سیاسی همراه بود. ظهور فرقهای با ادعاهای بابیه و سپس بهائیه
که دم از ظهور منجی و موعود منتظر شیعیان و بشریت میزد و سپس ادعای نبوت و الوهیت
و نسخ اسلام را مطرح کرد خودبخود یک حرکت براندازانه فرهنگی ـ سیاسی تلقی میشود که
قلب و اساس یک جامعه را مورد هدف قرار داده است. حمایت استعمارگران و دشمنان تمامیت
ارضی و استقلال ایران از این جریانات، در شرایطی که جامعه ایرانی جنگها و درگیریهای
سخت نظامی را با استعمار تجربه کرده بود، سیاسی بودن این تحرک موذیانه را بیش از پیش
آشکار میساخت. از همین رو بود که صدراعظم متدین، اصلاحطلب و ایراندوست عصر قاجار،
امیرکبیر، چاره کار را در قلع و قمع این فرقه مسلح و برانداز دید. جنگ داخلیای که
اتباع باب علیه دولت مرکزی به راه انداخته بودند در آن شرایط خطیر میتوانست استقلال
ایران را به باد دهد. بابیه و بهائیه که امیرکبیر، ناصرالدینشاه و علما را مانع تحقق
اهداف خود میدیدند دست به اقدامات خشونتآمیز و تروریستی نیز زدند و پروژه شورش مسلحانه
خود را تکمیل کردند. تلاش برای ترور امیرکبیر، و نیز ترور ناکام ناصرالدین شاه که یکی
از متهمین اصلی آن حسینعلی بهاء بود و نیز ترور آیت الله شهید ثالث در قزوین و دهها
جنایت دیگر، حکایت از عزم شورشیان بر براندازی سیاسی ـ فرهنگی در ایران دارد. نتیجه
این امر، دستگیری بهاء و تعدادی از اتباع او و نهایتاً تبعید آنها به بغداد شد که البته
دخالت سفیر روسیه در آزادی حسینعلی نوری و رهانیدن او از مجازات را نباید از نظر دور
داشت. بهاء و برادرش صبح ازل توانستند بعد از حذف دیگر مدعیان رهبری بابیه، نظیر فردی
به نام عظیم، رهبری این جریان را به دست بگیرند و به مدت ده سال در بغداد همان روند
سیاسی تند را علیه قاجاریه و علما دنبال کنند، که البته موفقیتی برایشان در برنداشت.
وقوع اتفاقات مهم در ایران عصر ناصری در این دوره ده ساله نظیر جنگ هرات و تجزیه آن
از ایران، تأسیس فراموشخانه ملکم و تعطیل آن به همت آیتالله حاج ملا علی کنی، عزیمت
ملکم به بغداد و اوج گرفتن تحرکات ضداسلامی آخوندزاده، روی کار آمدن میرزا حسینخان
سپهسالار و طرح مسائل جدید در ایران که بعضی از آن موارد میتوانست به ترویج بهائیت،
البته نه در یک فضای متشنج بلکه فضایی آرام، کمک کند، در کنار ناکام ماندن حرکتهای
تند و مسلحانه بابیان منجر به تغییر رویه بهائیان از براندازی علنی به براندازی نرم
شد و تحت پوشش اعلام اطاعت بهائیان از هر رژیم و حکومتی صورت گرفت. حسینعلی بهاء در
این باره میگوید: «این حزب (بهائیت) در مملکت هر دولتی ساکن شوند باید به امانت و
صدق و صفا با آن دولت رفتار نمایند».[مجله اخبارامری،ایران،شماره7-7،(مهروآبان)1344]
عباس افندی هم میگوید: «بر احبای الهی اطاعت اوامر و احکام اعلی حضرت پادشاهی
است آنچه امر فرماید اطاعت کنند. و همچنین کمال تمکین و انقیاد [را] به جمیع اولیای
امور داشته باشند». [دکتراسلمنت،بهاءالله
وعصرجدید،چاپ حیفا،1932ص302] . بهائیان
به این نتیجه رسیده بودند که به جای درگیری با دولتها و مردم، با اعلام عدم مداخله
در سیاست، حاشیه امنیتی برای ترویج تفکر خود و براندازی نرم ایجاد کنند. آنها در این
مسیر، ضمن تمجید از پادشاهان و عادل خواندن آنان، به روحانیت شیعه حمله و آنها را به
جرم! جدا نشمردن دین از سیاست و مداخله در سیاست، متهم به مخالفت با سلطنت کرده و میکنند.
هوشمند فتح اعظم در توجیه این ادعا مینویسد: «وقتی دیانتی ظاهر میشود جمیع مردم صغیر و کبیر
با آن مخالفت میکنند و بر هدم بنیانش متحد و متفق میگردند زیرا دیانت به هنگام ظهورش
مخالف جمیع انتظارات ملل است.[آهنگ بدیع،سال دوم،ص4] ما نیز خود سیاستی داریم... به
اسبابی معنوی به تعدیل عالم اخلاق پردازیم نه آن که تمسک به وسایل مادیه سیاسیه جوییم،
به قوایی ملکوتی تدریجاً قلوب را تقلیب و مسخر نماییم».[همان] . در
همین زمینه رهبران بهائی به اتباع خود توصیه مینمایند: «امور اداریه را به دل و جان
قبول نمایند بلکه سعی موفور در تحصیل آن مبذول دارند... ادامه حاظرات امریه ادبیه بینهایت
این ایام لازم و مفید و حشر و آمیزش با رجال دولت و ملت از لوازم ضروریه محسوب ولی
زنهار این مخالطه و معاشرت سبب گردد که متدرجاً اجله احباب و اصحاب، مجذوب و مفتون
محیط پرشور و آشوب احزاب و سیاسیون گردند و از حزب... منفصل و منسلخ شوند» [شوقی افندی،اخبارامری ایران،ش9دی1324]
. حزب
بهائی ظاهراً اعضای خود را از مداخله در امور آشکار سیاسی بازمیدارد و در عین حال
آنها را به نفوذ در امور اداری، تجاری، صنعتی، زراعی و معارف و علوم تشویق میکند.[اخبارامری،سال39،مهروآبان،ش7-8،ص502-503] ظهور افرادی نظیر هژبر یزدانی، حبیب ثابت، عبدالکریم
ایادی، عینالملک هویدا، دکتر ذبیح الله قربان، ظاهراً در همین راستا قابل تعریف است،
هر چند برخی از آنان در عالیترین مقامات سیاسی دولتی نیز حضور داشتند. دستیابی به
چنین موقعیتی فقط در سایه سیاست انقیاد از حکومت و البته حمایت بیگانگان حاصل میشد.
این که عباس افندی تأکید میکند: «ای احبای الهی، باید سریر سلطنت هر تاجداری را خاضع
گردید و سُدّه ملوکانه هر شهریار کامل را خاشع شوید.» و یا «بر احبای الهی اطاعت اوامر
و احکام اعلیحضرت پادشاهی است آنچه امر فرماید اطاعت کنند و همچنین کمال تمکین و انقیاد
را به جمیع اولیای امور داشته باشند.» [عباس افندی"عبدالبها"رساله سیاسیه،ص35]
، تاکتیکی است جهت خروج از بحران و بنبست سیاسی و گشودن فضاهای حیاتی جهت تنفس
حزب سیاسی بهائی و پیشبرد اهداف حزب در قالبی جدید. البته
باید در نظر داشت که اعلام اینگونه انقیاد در برابر هر پادشاهی، علاوه بر منافع یادشده
برای حزب بهائیت، میتواند منجر به حاشیه رانده شدن طرف اصلی ماجرا یعنی جامعه اسلامی
و علمای دین شود که بر اساس آموزههای الهی و آسمانی دین اسلام در مقابل ظالمین و ارباب
قدرت که به مردم ستم روا میدارند میایستند. توصیه عمومی رهبران و تشکیلات بهائی به
پیروان خود این است که در امور اداری مربوط به محفل بهائیان نظیر برقراری جلسات، انجام
تبلیغات، تشکیل مدارس و چاپ کتب و... باید تابع حکومت باشند، اما در عین اطاعت «همت
بلیغ و سعی مستمر به رسائل مشروعه مبذول دارند تا اولیای حکومت محلی و مرکزی اقلیم
خویش را به صرافت طبع و طیب خاطر تخفیف و تعدیل و تبدیل احکام مقرره خویش دهند... اما
در امور وجدانیه از قبیل تبری و انکار و کتمان عقیده که تعلق به اصل امر و عقاید اساسیه
اهل بهاء دارد بهائیان در کل اقطار شهادت را بـر اطـاعـت مـقـدم شمرند.[بخشنامه محفل بهاییان،مجله
اخبارامری،سال57ش19] محافل بهائیان همچنین توصیه میکند که بهائیان
هر شهر و محل در صورت برخورد با مشکلات به اولیای امور مراجعه کنند و در آن شهر کمیتهای
یا هیئتی را جهت ارتباط با اولیای امور تشکیل دهند.[ابلاغات محفل روحانی ملی بهاییان
ایران،اخبارامری،سال1353،ش8،ص218] . بهائیان
سیاست خود را در خصوص ارتباط با سیاستمداران و اصحاب قدرت تحت عنوان «اطاعت فعال» مطرح
میکردند. در آستانه تشکیل حزب رستاخیز، سیاست آنها اعلام وفاداری کتبی به «اعلی حضرت
همایونی» احترام به قانون اساسی و تمکین و تحسین از اصول نهضت ترقی و تعالی ایران که
به نام «انقلاب ششم بهمن معروف است» بود. آنها خود را مطیع فعال معرفی میکردند نه
بیطرف بیاعتنا.[
اخبارامری،سال1353،ش19ص536-537]. تا اینجا دیدیم که شعار عدم مداخله در سیاست پوششی
برای انجام امور سیاسی از سوی حزب بهائیت است نه رکنی از ارکان اساسی آن، و در عمل
نیز موارد نقض فراوانی برای رد این ادعای آنان وجود دارد. مداخله این حزب در امور سیاسی
نظیر کودتای سوم اسفند 1299 و شرکت اعضای مهم آن در سطوح عالیه حکومت پهلوی حکایت از
بطلان این ادعا دارد. اما این حکم ظاهراً ابعاد و معانی دیگری هم دارد. گاهی اوقات
مراد آنان از این موضوع، عدم دخالت در براندازی حکومتهاست. این شعار در زمانی مطرح
میشود که توان انجام براندازی وجود ندارد. اما در صورت پیدا شدن زمینه و امکان وقوع،
از همکاری و همراهی با جریانهای برانداز نیز کوتاهی نمیکنند. نظیر آنچه در عثمانی
و ایران رخ داد و منجر به انقراض خلافت عثمانی و سلطنت قاجاریه شد که در هر دو مورد
چهرههای بهائی حضور دارند. گاهی اوقات منظور وارد نشدن در دعواهای سیاسی است که البته
توجیهشان این است که بهائیت مسلکی جهانی و کلی است و اگر وارد در تنازعات سیاسی ـ حزبی
شود، شمولیت خود را از دست میدهد. و گاهی نیز منظورشان جلوگیری از جذب افراد بهائی
در گروهها و احزابی است که منجر به جدایی آنها از حزب بهائی خواهد شد. در اینجا بهائیت
در قالب یک حزب قد علم میکند و اعضای خود را از عضویت در احزاب دیگر منع میکند. بهائیان
میترسند که «اگر فردی بهائی عضو حزبی سیاسی شود مرام و مقصد کدامیک را ترویج و تبلیغ
خواهد کرد»، و در صورت تعارض و تناقض بین حکم [بهائیت] با اصلی از اصول حزب سیاسی،
چه روشی اتخاذ خواهد نمود؟[آهنگ بدیع،سال20(1344)ش8ص305-307و323] البته این برای بهائیت که خود یک حزب سیاسی است بسیار خطرناک است. بنابراین
به اتباع خود میگویند: «اگر بهائیت را انتخاب کرده یا میکنم باید به حکم
عقل دست از عقاید دیگر بشویم و اگر به عقاید دیگر تمایلی دارم باید چشم از بهائیت بپوشم.
بهاء گفته است ای پسر ارض اگر مرا خواهی جز مرا مخواه... زیرا اراده من و غیر من چون
آب و آتش در یک دل و قلب نگنجد». [آهنگ بدیع،سال نهم،ش2،ص7-3] . به
همین دلیل وقتی فردی بهائی به کشور دیگری سفر میکند، به ویژه جوانان و دانشجویان،
موظفند خود را به تشکیلات بهائی در آن کشور معرفی کنند تا در «ظل صیانت محافل مقدسه
روحانیه» در آیند و از جذب شدن در احزاب دیگر خودداری نمایند. بنابراین، شعار عدم مداخله
در سیاست دستوری حزبی برای حفظ و صیانت حزب بهائیت از برخورد حکومتها و جلوگیری از
جذب شدن بهائیان در سایر جریانات است، وگرنه ذات دعاوی و اقدامات بهائیان و پیوستگی
سران آن با قدرتهای جهانی، جز عملی سیاسی نبوده و آنان عدم پایبندی خود به این شعار
را مکرر نشان دادهاند. پیدایش
انشعابهای درون فرقهای و نبرد برای کسب رهبری فرقه، نوعی دیگر از فعالیت سیاسی است.
پس از اعدام علیمحمد باب، پیروانش برای کسب جانشینی او با یکدیگر به ستیزه برخاستند،
این ستیزه باعث شد بابیان به دو شاخه ازلی به رهـبـری یحیی صبح ازل، و بهائی به رهبری
حسینعلی بهاء، که هر دو برادر بودند، تقسیم شوند. موج ترور و خونریزی میان طرفداران
این دو گروه، رفتار سلاطین و خوانین و دیگر قدرتطلبان را تداعی میکند. حسینعلی که
لقب بهاءالله را به خود اختصاص داده بود، در 1309ق درگذشت. او از فرزندان خود با عنوان
اغصان تعبیر کرده و عباس را به عنوان غصن اعظم و محمدعلی را به عنوان غصن اکبر معرفی
کرد. بنا بر وصیت او میبایست ابتدا عباس جانشینش میشد و پس از او، محمدعلی به این
مقام میرسید (قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم). اما دو برادر به این امر الهی! پایبند
نمانده جنگ بین آنان بر سر جانشینی پدر شدت گرفت. هنگامه برپا شد و کار به فحش و ناسزا
و نسبتهای غیراخلاقی به یکدیگر کشید. بدینگونه بهائیان نیز به دو شاخه ثابت (پیروان
عباس افندی) و موحد (پیروان میرزا محمدعلی) تقسیم شدند و هر کدام دیگری را ناقض و مشرک
خوانده در ثبات موقعیت خویش کوشید. [عبدالکریم موسوی،نقطه اولی،جمال ابهی،تهران1348،ص137-146]
در قاموس سیاست، اینها همه ماهیت سیاسی داشته و نوعی سیاستورزی تلقی میشوند.
افزون
بر این، حضور بهائیان در تحولات سیاسی ایران معاصر از مصادیق بارز فعالیت سیاسی است.
نـقـش ویـرانـگـر آنـان در واگـرایـیها و بحرانهای مشروطیت، حضور آنان در فعالیتهای
تروریستی کمیته مجازات، نقش آنان در متلاشی ساختن نـهـضـت جـنـگـل، حـضـور آنـان در
بـالاتـریـن و حساسترین موقعیتها و مناصب سیاسی حکومت پهلوی اول و دوم و بنابراین،
نقش آنان در تعمیق وابستگی کشور به بیگانگان و تحکیم سلطه استعمار و امپریالیسم بر
مملکت، در این مقال نمیگنجد. (ایام: موضوعات فوق در مقالات گوناگون ویژهنامه حاضر
بررسی شدهاند). اما صرفنظر از جهتگیری و ماهیت این فعالیتها و این که آیا در راستای
منافع ملی بودند یا منافع بیگانگان، تنها به طرح این پرسش بسنده میشود که پارادوکس
میان آن فتاوی محکم مبنی بر عدم مداخله در سیاست و این حضور غیرقابل انکار در امور
سیاسی را چگونه میتوان توجیه کرد؟! آیا باید واقعیات عینی تاریخ را انکار کرد یا اصالت
و صداقت فتاوا و مفتیان یاد شده را؟ بدینترتیب،
راز حمایت بیدریغ قدرتهای استعماری از بهائیان روشن میگردد. روشن است که در دنیای
سیاست و جهان مبتنی بر اصالت سود، قدرتهای خارجی از هیچ فرد، گروه یا جریانی حمایت
نمیکنند مگر آن که آن را در پیوند با خود و در راستای منافع خویش بدانند. به راستی
صرفنظر از نقض حقوق بشر در سطح کلان و گسترده به وسیله قدرتهای مسلط جهان، در دیگر
نقاط جهان و از جمله در ایران عصر پهلوی که جوانان تحصیلکرده و علما و اندیشمندان
به جرم مبارزه برای حفظ هویت ملی و کسب استقلال، به مسلخ فرستاده میشدند. و از قضا
بهائیان نیز در اجرای آن فجایع نقش داشتند، چگونه است که ملت ایران چندان حمایتی از
سوی قدرتهای جهانی مدعی حقوق بشر نمیدیدند؟ و اکنون چگونه است که همان قدرتها از هیچ
کوششی نه برای رهایی بهائیان از زندان، که برای رشد و ارتقای آنها دریغ نمیورزند؟
پاسخ با توجه به ماهیت نظام سلطه، و پیشینه این فرقه، ناگفته پیدا است.