ناگفته نماند كه
هشیارى و دقّت نظر اندیشمندان و حاكمان مسلمان مىتواند همراه با آگاهى
بخشیدن به نسل جوان، از انحراف و گرفتار شدن آنان در دام مسلكهاى ساختگى ـ
از جمله بهائیت ـ جلوگیرى به عمل آورند.
1. ایدئولوژى بابىگرى و بهایىگرى
با اعدام باب در 27 شعبان 1266 هـ. ق، مسلك بابیّت به تزلزل و
تشتّت دچار شد و گر چه عدهّاى از با بیان نخستین پس از پى بردن به
ادّعاهاى بى اساسى چون نسخ شریعت اسلام و ظهور آیین جدید، دست از این آیین
كشیدند، ولى برخى از طرفداران آن با انگیزههاى گوناگون، از جمله حمایتهاى
گوناگون بعضى از كشورها و مخالفان اسلام و تشیّع، بابیّت را در شكل حمایت
از جانشین باب ـ میرزا یحیى (صبح ازل) ـ پىگیرى كردند. پس از تبعید این
گروه به بیرون از كشور ایران، آیین خود را در بغداد، تركیه، فلسطین اشغالى و
قبرس تبلیغ مىكردند تا آن كه ادّعاهاى جدید حسین على نورى با استقرار در
«حیفاى» سرزمین اشغالى رسما مورد توجّه رژیم غاصب صهیونیستى و استعمارگران
قرار گرفت.
آموزههاى غلط و توهّمآمیز على محمد شیرازى (باب) به
دست یحیى (صبح ازل) مورد توضیح و ـ تفسیر قرار گرفت. ازلیان با مرام جدید
بابى خوگرفته، درصدد بودند تا ایدئولوژى بابیه را حفظ كنند، ولى حسین على
نورى پس از فراهم كردن زمینههاى لازم براى اعلان موجودیت، دعاوى چندى را
نیز اعلام نموده و ایدئولوژى بهائیه را با مبناى نسخ شریعت پیشین مطرح كرد.
او هر جا به تناسب موقعیت، مقام و مخاطبان، دستورهایى را صادر
مىكرد كه به ایدئولوژى آنان معروف گردید. بىارزشى و پوچى مفاهیم این
ایدئولوژى در بررسى و تحلیل بعضى از آموزههاى آن نشان داده خواهد شد.
2. جهت گیرى كلّى ایدئولوژى بهائیه
فرقههاى انحرافى با اهدافى متفاوت پدید مىآیند و در زمینههاى
گوناگونى فعّالیت مىكنند. در قرن سیزدهم هجرى خاورمیانه شاهد رویداد و
خیزش مرامها و مسلكهاى جدید بوده است. ظهور فرقههاى وهّابیت در حجاز،
ترویج افكار لیبرالیستىِ جدایى دین از سیاست، ملّىگرایى در كشورهاى آسیایى
به ویژه در تركیه، ادّعاهاى دروغین ملّاغلام احمد قادیانى در هندوستان و
بالأخره ظهور بابیه و بهائیه در ایران، هدفهاى مشتركى را تعقیب مىكردند.
همه فرقههاى گمراه و گمراه كننده با سر سپردگى به قدرتهاى
استكبارى و شیطانى با هدف مشترك ایجاد تفرقه میان صفوف مسلمانان و تزلزل در
باورها و افكار آنان و در نتیجه، از بین بردن اسلام یا تبدیل اسلام ناب
محمدى به یك مكتب بشرى یا فكرى كهنه و مندرس و... بوده است.
از
سوى دیگر، هر یك از فرقهها در خاستگاه جغرافیایى خود، هدف ویژهاى را
دنبال مىكردند. در شرایط اجتماعى ـ فرهنگى ایران كه بیشتر مردم آن را
شیعه امامیه تشكیل مىدادند و با توجّه به این كه در مكتب تشیّع مباحث
اجتهاد و تقلید رواج داشته، مردم جایگاه مرجعیّت عالمان دین شناس را ارج
مىگذاشتند. هم چنین بسیارى از سنن اجتماعى ـ فرهنگى با مفاهیم دینى آمیخته
شده بود.
در چنین وضعیتى، جهتگیرى كلّى ایدئولوژى فرقههاى
بابیه و بهائیه، جداسازى ملت ایران از مراجع تقلید و مشغول كردن آنان به
مكتبى بشرى بود؛ مكتبى كه جنبههاى غیر عقلانى آن به عقلانیتش مىچربد و به
تدریج از صحنههاى عملى زندگى اجتماعى و سیاسى خارج مىشود. در نهایت،
گرایش به این ایدئولوژى موجب دور شدن مردم از دین و دیندارى شده، پیوستن به
مكاتب غیر دینى را آسان مىكند.
پیدایش ایدئولوژى جدید، با ارایه
تغییراتى تازه در تفسیر اصول و فروع دین، جدایى آن از دین اسلام و شیعه را
به دنبال داشت. گر چه انحراف و بدعت جدید با عنوان «ركن رابع» و «ادّعاى
نیابت خاصّه» در عصر غبیت كبرى، زمینه مناسبى براى انحراف بزرگترى به نام
«بابیّت» آماده كرده بود، ولى پدید آمدن آیین و مناسك تازه در فروع دین،
پیروان على محمد باب را از دیگر مسلمانان و شیعیان در زندگى عملى و اجتماعى
نیز جدا نمود.
از سوى دیگر، حكم تكفیر و ارتداد على محمد شیرازى و
پیروان وى از سوى علماى شیعه در ایران و عراق، و سپس با فتواى عالمان
مسلمان در كشورهاى دیگر، موجب شد تا دنیاى اسلام با بدعت تازهاى كه
استعمارگران آن را پایه گذاشته بودند و از آن حمایت مىكردند، آشنا شود.
ناگفته
نماند كه در این عرصه، با ادّعاى دروغین حسین على نورى (بهاء الله) و
افاضات او، بابیّه از حالت سنّتى خارج و به آداب و رسوم متناسب با زمانه
نزدیكتر شد. این نزدیكى، با آسانتر كردن احكام مربوط به روابط جنسى و
وجهههاى ظاهرا انسان دوستانه در مجازات دزدان و حكم به عدم سوزاندن كتب،
(2) گسترش روابط با اجانب، لغو حكم جهاد و مبارزه، جلوگیرى از شركت
پیروان در سیاست و... قابل مشاهده است.
3. تحلیل جامعه شناختى از شكلگیرى بهائیت
براى تحلیل دقیقتر نقش دشمنان اسلام و تشیّع در سرمایه گذارى براى
تفرقه و پراكندگى میان مسلمانان و بهرهگیرى سیاسى ـ اجتماعى از اوضاع
نابه سامانى كه ایجاد كردهاند، بررسى آیین بهائیت از نگاه جامعه شناختى
لازم مىنماید.
چنان كه پیش از این نیز به كوتاهى گذشت، قرن
سیزدهم هجرى، قرن ظهور مسلكهاى انحرافى براى از بین بردن اسلام به شمار
مىرود. ایجاد تنش در عرصه سیاسى ـ اجتماعى مسلمانان و به ویژه شیعیان،
قدرتهاى جهانى را بر آن داشت كه به پشتیبانى از مسلكهاى نو پدید
بپردازند.
یكى از نویسندگان معاصر كه تحقیق جامعى در موضوع
«بهائیت در ایران» انجام داده، با توّجه به مسایل سیاسى ـ اجتماعى نیمه دوم
قرن سیزدهم، این پدیده را چنین تحلیل كرده است: (3)
اگر از
زاویه جامعهشناسى سیاسى به این تحوّلات نگریسته شود، روند مقابله با
اقتدار سیاسى مذهب شیعه كه در دورهى قاجار در ایران و در میان عموم مردم
حاكم بود، به خوبى دیده مىشود.
مقام نیابت عامّه امام زمان عجل
الله تعالى فرجه الشریف ـ كه شیعیان براى مراجع و فقهاى خود قایلاند ـ
نقطهاى كلیدى در اندیشه سیاسى شیعه است. پیروى از نایب عامِّ امام زمان
علیه السلام به شیعیان این امكان را مىدهد كه در هر عصرى به حكومت مورد
نظر و اعتقاد خویش را پایه گذارى كنند.
معصوم نداشتن این نواّب
امام عصر علیه السلام و پیروى از اعلم و اعدل فقها ضمن انتخاب بودن مرجع و
امكان تغییر آن در هر زمان ضمانت اجراى خوبى براى دور ماندن اسلام و مدیریت
جامعه اسلامى از برداشتها و مدیریتهاى نادرست است.
انتخابى
بودن مرجع و ولّى فقیه، برآورنده مردمى بودن آن و امكان تغییر مرجع یا پى
فقیه با سلب عدالت، یا اعلمیّت از او ضمانت كننده حفظ دین و مدیریت آن از
كج اندیشىها و ناتوانىها است، اگر این نیابت عام به نیابت خاص مبدّل شود،
دیگر امكان انتخاب، تغییر و سرپیچى از آراى خود سرانه فردى كه نایب خاص
تلقّى شده و فرمانهاى خود را به امام معصوم علیه السلام نسبت مىدهد، از
بین مىرود. به این ترتیب هر گونه تعبیر و تفسیر از دین از سوى نایب خاص
امكانپذیر مىشود و در نتیجه هم محتواى دین و هم حاكمیت آن با بحران روبه
رو مىگردد. این وضع در بلند مدّت نتیجهاى جز سرخوردگى از دین و جدایى آن
از سیاست نخواهد داشت.
به این ترتیب، در گرایش شیخىگرى نیز از
لحاظ سیاسى، تشكیل حكومت دینى با مشكل بزرگى روبه رو خواهد شد. این فرقه بر
حسّاسترین نقطه باور سیاسى مكتب شیعه در زمان غیبت كبرى انگشت مىگذارد
كه سر منشأ اقتدار روحانیت شیعه مىباشد.
بعد از بىاعتبار شدن
اصل نیابت عامّه امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف با ملغى كردن دین
اسلام از جانب میرزا على محمد شیرازى (باب) و حسین على نورى (بهاء الله)،
این حركت به سوى نابودى كامل دین اسلام پیش مىرود. مخالفت با وجود قشرى به
نام فقها كه در مكتب اسلام (چه در شیعه و چه سنّى) براى تفسیر متشابهات
(4) و در صورت تشكیل حكومت اسلامى، براى مدیریت جامعه در نظر گرفته
شده است، (5) در اندیشههاى باب و بهاء به حدّى است كه وجود چنین
قشرى را در آیین بهائیت ممنوع اعلام مىكنند. (6)
از این رو،
عدّهاى كه از اقتدار روحانیت، به علّت پیروى از مكتب شیخیه جدا شده بودند،
به سادگى در دامن آیین جدید یعنى «بابیت» افتادند. این كه معانى جدید
اعتقادى و رفتارى از سوى على محمد باب با قصد بهرهبردارى سیاسى بیان شده
است یا خیر، فعلاً مورد بحث ما نیست؛ هر چند ردّ پاى دولت روسیه در ایجاد
این نوگرایى دینى، یا دست كم كمك به ایجاد آن دیده مىشود ـ چنان كه در
قسمتهاى پیشین این سلسله نوشتار اشاره شده است ـ ولى باید دانست كه شكسته
شدن اقتدار مذهب شیعه در ایران در واقع به معناى شكسته شدن اقتدار ملّى در
این كشور است.
به نظر مىرسد حمایت روسیه و سپس انگلستان و بعد از
آن اسرائیل و ایالات متحّده آمریكا از این قرقه، انگیزهاى مهمتر از شكستن
اقتدار ملت ایران نداشته باشد.
البتّه باید یاد آور شد كه شواهد
نشان مىدهد هیچ مكتبى نمىتواند جایگزین مكتب ریشه دار و عمیق شیعه در
كشورى كه به كشور امام زمان علیه السلام مشهور است، شود. افزون بر این، در
مكتب بهائیت پراگندگى و سر در گمى به گونهاى است كه همواره مانند یك بمب
خوشهاى فرهنگى، در آن رهبر تازهاى ظهور مىكند، مكتب جدیدى احداث مىشود و
فكر نوى مطرح مىگردد.
وعده این نو به نو شدنها در گفتار على
محمد باب نیز داده شده است؛ در آن جا كه او از آمدن پیامبران آینده(!) و
«من یظهره اللّه»(!) سخن مىگوید. و در دوران جدید، این معنا را اسماعیل
رائین در كتاب «انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقى ربّانى» پىگیرى كرده است
كه خوانندگان را به آن كتاب ارجاع مىدهیم.
ناگفته نماند كه در
دورههاى بعد دست اندركاران مسلك بهائیت براى جلوگیرى از فروپاشى و حفظ
طرفداران به چارهجویى افتادند؛ لذا در دوره شوقى افندى تشكیلات این مسلك
به صورت نوعى حزب در مىآید و همین حركت حزب گونه بهائیت در سطح بین المللى
است كه تا حدّى آن را از متلاشى شدن در دام تفرقهها دور مىدارد.
4. ادّعاى الوهیّت!
شاید به سادگى باور كردنى نباشد كه در نوشتههاى «باب» و «بهاء» از
الوهیّت و ربوبیت آن ها سخن رفته است و درباره جلال و جبروت خود، رجزها
خواندهاند. به گونهاى كه خود را «اصل قدیم» و «ربّ جلیل» دانسته و زمین و
آسمان را ساخته دست تواناى خود، بلكه آفریده صداى نوك قلم خود خواندهاند.
همه انسانها، حتى فرشتگان و مردگان هزار سال پیش را بنده خاكسار و آفریده
ناچیز خود دانسته، جهانیان را به پرستش خود دعوت نمودهاند.
به
راستى چگونه مىتوان این یاوهها را باور كرد؟ اگر چنین باشد، خود، قلم
بطلان بر عقاید و مسلك خود كشیدهاند. اینك به بخشى از نوشتهها و گفتههاى
آنان، كه مستقیما از كتابهایشان نقل مىشود، توجّه فرمایید.
1. سیّد على محمد در نامه خود به یحیى (صبح ازل) چنین نوشت:
«هذا
كتاب من اللّه الحىّ القیّوم قل كلّ من اللّه یبدون قل كلّ الى اللّه
یعودون» (7) این نامهاى است از خداى زنده و بر پادارندهى جهان
(باب) به سوى خداى زنده و بر پا دارندهى جهان (صبح ازل) بگو همه از خدا
آغاز مىشوند و همه به سوى او باز مىگردند!
2. سیّد محمد على باب در كتاب «بیان فارسى» (8) (واحد اول، باب اول) نوشت:
كل
شىء به این شىء واحد (على محمد باب) برمى گردد، و كل شىء به این شى
واحد خلق مىشود و این شى واحد در قیامت بعد(9) نیست؛ الاّ نفس من یظهره
الله(10) الذى ینطق من كلّ شأن انّنى انا الله لااله الاّ أنا ربّ كلّ شىء
و انّ ما دونى خلقى، أن یا خلقى ایّاى فاعبدون».
3. شبیه همین تعابیر را حسین على نورى (بهاء) در كتاب اقدس، فقره 282 آورده است:
یا
ملأ الانشاء اسمعوا نداء مالك الأسماء انّه ینادیكم من شطر سجنه الأعظم
انّه لا اله الاّ أنا المقتدر المتكّبر المتسخّر المتعال العلیم الحكیم
انّه لا اله الاّ هو المقتدر على العالمین.
4. میرزا حسین على نیز در نوشتهاى به هادى دولت آبادى خطاب مىكند:
ظلم
تو و امثال تو به مقامى رسید كه در قلم اعلى (11) به این اذكار
مشغول. خف عن الله، انّ المبشّر قال: انه ینطق فى كلّ شأن انّنى انا الله
لااله الا الله أنا المهیمن القیّوم. (12)
از خدا بترس، و مبشر
(باب) گفته كه او (من یظهره الله) همواره و همه وقت چنین سخن مىگوید كه
من خدایم، جز من مهیمن قیوّم خدایى نیست.
5. و نیز وى، در «لوح هیكل» بر تخت الوهیت مىنشیند و هیكل جمال، كینونت و ذات خویش را همانند جمال و ذات خداوند مىداند:
لایرى
فى هیكلى الّا هیكل الله و لا فى جمالى الّا جماله و لا فى كینونتى الّا
كینونته و لا فى ذاتى الّا ذاته ذاته... و لایرى فى ذاتى الّا الله.
(13)
6. میرزا حسین على، خود را همان معبود بر شمرده و دیگران را به عبودیت خویش فرا مىخواند:
من توجّه إلىّ قد توجّه إلى المعبود كذلك فصّل فى الكتاب و قضى الأمر من لدى اللّه ربّ العالمین. (14)
7.
این معبود بشرى، مىمیرد و پس از مرگ، غلام حلقه به گوشش، چگونگى رو سوى
آفریدگار آوردن را تبیین مىكند و در پاسخ پرسش گرى كه پرسید: قبله كجاست؟
مىگوید:
مكان
روى آوردن (و قبله)، مقبره مقدّس (!) او ـ یعنى حسین على نورى ـ به نصّ
قطعى الهى است كه خداى، آن را مطاف ملأ اعلى قرار داده است و روى آورى غیر
از این مكان مقدّس جایز نیست... (15)
البته، حسین على نورى پیش از این، بابیه را دعوت به چنین كارى كرده بود و تذكّر داد كه وى قبله آنان است(16) در هر جا كه باشد.
8.
میرزا حسین على بهاء در كتاب اشراقات، خود را «سلطان و نازل كننده بیان»
(ص 37)، و كنزالمخزون (ص 94)، و قلم اعلى (ص 79)، قیّوم (ص 68)، (ارادة
الله و) مشیّة الله، مظهر اسماء و صفات خدا، مظهر نفس الله، مشرق امر خدا،
مولى الورى، (ص 4) و سدرة المنتهى (ص 117) بر شمرده است و نامههاى خود را
به جاى نام خدا، به نام خود شروع مىكرد و به جاى بسم الله الرحمن الرّحیم،
به «باسمى المهیمن على الاسماء» (ص 147)، یا «باسمى المشرق من افق البلاء»
(ص 147) و... آورده است.
تحلیل و بررسى
آن چه كه آورده شد، نمونههایى از خرافات «باب» و «بهاء» درباره
الوهیّت و ربوبیت آنها بود. بدیهى است كه اعتقاد به خداى عالم و حكیم و
آفریدگار جهان هستى علاوه بر ادلّه عقلى و نقلى، در سرشت و درون هر
انسانى هست كه اگر درست هدایت گردد، جاى هیچ شك و شبههاى باقى نمىماند.
با این وصف، در طول تاریخ برخى به بیراهه رفتند و به جاى پرستش
خداى یگانه، به پرستش بتها و خدایان ساختگى پرداختند و عدهّاى هم دو گانه
پرستى (ثنویت) را در پیش گرفتند و برخى دیگر سر از تثلیث و سهگانه پرستى
در آوردند.
پیامبران الهى، مهمترین نكته دعوت خود را، توحید و پرستش خداوند متعال قرار دادند.
قرآن
كریم، با یادآورى مأموریت و رسالت عدهّاى از پیامبران الهى مانند: نوح،
صالح، هود و شعیب علیهم السلام، سخن آنان را درباره بندگى خداوند مىآورد
كه به مردم چنین مىگفتند: «... یا قوم اعبدوالله مالكم من اله غیره».
(17)
قرآن، بت پرستى را محكوم و گناه شرك را قابل بخشش
نمىداند(18) و از بت شكن تاریخ و منادى توحید، حضرت ابراهیم علیه السلام
یاد مىكند و براهین الهام بخش و سخنان زیباى او را در محكومیت بتان، نقل
مىكند.(19)
قرآن، یهود و نصارى را درباره این كه «عزیر» و «عیسى»
را فرزندان خدا مىنامیدند نكوهش كرده (20) و آن را نوعى بتپرستى مىداند.
هم چنان كه گروهى از بتپرستانى كه فرشتگان را خدا مىدانستند، سرزنش
مىكند و خداوند را از خویشاوندى با هر موجودى منزّه مىداند.(21) در این
جا انحراف عقیدتى برخى از پیروان حضرت عیسى علیهالسلام را یاد آور مىشود و
مىفرماید:
و آن گاه كه خداوند به عیسى بن مریم مىگوید: «آیا توبه مردم گفتى كه من و مادرم را به عنوان دو معبود غیر از خدا انتخاب كنید؟!
او مىگوید:
منّزهى
تو! من حق ندارم آن چه را كه شایسته من نیست، بگویم! اگر چنین سخنى را
گفته باشم، تو مىدانى. تو از آن چه در روح و جان من است، آگاهى و من از آن
چه در ذات (پاك) توست، آگاه نیستم! به یقین تو از تمام اسرار و پنهانىها
با خبرى.
من، جز آن چه مرا به آن فرمان دادى، چیزى به آنها
نگفتم. (به آنها گفتم:) خداوندى را بپرستید كه پروردگار من و پروردگار
شماست... (22)
در دیدگاه قرآن، آنان كه حضرت عیسى را خدا یا
فرزند خدا (23)، یا یكى از خدایان سه گانه (24) مىنامند، كافرند و لذا به
پیامبر اسلام صلّىاللّهعلیهوآله دستور داده شده كه به نصارا بگوید:
بیایید به سوى سخنى كه میان ما و شما عادلانه است برویم ؛ این كه جز خداى
چیزى را نپرسیتم و براى او شریكى قایل نشویم و همدیگر را به جاى خدا، به
نام ربّ نخوانیم. (25)
این تأكید در جاى جاى قرآن كریم آمده است.
چنان كه مأموریت همه پیامبران را توحید و پرستش خداوند بزرگ دانسته (26)، و
همه مردم را به آن فرا خوانده است (27) و بالأخره حكم پروردگار جهانیان بر
این تعلّق گرفته كه غیر او پرستش نشود.(28)
با توجّه به این آیات و
نیز دستورهاى دیگر قرآن كریم، نكتهاى دیگر از تعالیم قرآن را مىبینیم كه
براى جلوگیرى از این كه مسلمانان درباره پیامبر و سایر رهبران دینى خود به
این گونه لغزشها و انحرافات فكرى دچار نشوند، و آنها را خدا، فرزندان
خدا، همه كاره خدا، ربّ و... و خود را بندگان آنان نپندارند.
آنها
را به جاى خدا نپرستند و در نتیجه گمراهىها، بدآموزىهاى تخیّلات و
بتپرستىها را به دین مقدّس اسلام راه ندهند، پیشگیرىهاى به جاى كرده
است. مانند این كه به پیامبر اسلام صلّىاللّهعلیهوآلهوسلّم دستور
مىدهد، بگو همانا من بشرى مثل شما هستم؛ تنها امتیازى كه دارم این است كه
از جانب خداوند به سوى من وحى فرستاده مىشود. (29) و نیز
مىفرماید: تو و آنها همگى خواهید مرد و روز واپسین پیش پروردگارتان
محاكمه خواهید شد؛
انّك میّت و انّهم میّتون. ثّم انّكم یوم القیمة عند ربّكم تختصمون. (30)
و در جاى دیگر مىفرماید:
و ما محمّد الاّ رسول قدخلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم على اعقبكم... . (31)
محمّد
(صلّىاللّهعلیهوآلهوسلّم) شخصى جز فرستاده خدا نیست و پیش از او هم
پیامبرانى آمده و رفتهاند. اگر او نیز مثل گذشتهاش مرد یا كشته شد، آیا
به گمراهى گذشتهتان برمىگردید؟!.
با توجّه به نكاتى كه گفته شد،
متأسّفانه هراپرستى و گمراهى در سران بابیّت و بهائیت غالب گردید و آنان را
به انحراف بزرگى دچار كرد، به طورى كه از موقعیت به دست آمده سوء استفاده
كرده، خود را در برابر پیروان غافل، «ربّ» جلوه دادند و ادّعاى خدایى
كردند.
تعابیر نادرستى كه در كتابهاى بهائیان آمده است، موجب بیزارى هر عاقلى مىگردد.
چگونه
عدهّاى مىپندارند كه جمال اقدس ابهى ـ حسین على نورى - بر تخت ربوبیّت
كبرى و جمال اقدس ابهى تكیه زد و با اسما و صفاتش بر اهل زمین تجلّى
مىكند. (32)
این نوع تعالیم كجا و آموزههاى اسلام كجا؟
اسلام، مردم را به پرستش خالق هستى فرا مىخواند و بهائیان افراد را به
پرستش مخلوق ضعیف دعوت مىكنند. آیا چنین آیین جز شرك چیزى دیگرى است؟! جا
دارد یك بار دیگر فریب خوردگان این فرقه كه اظهار مىكنند اسلام را ـ هم ـ
به عنوان یك دین آسمانى قبول دارند و قرآن را به عنوان كتاب وحیانى حضرت
محمد (صلّىاللّهعلیهوآلهوسلم) مىپذیرند، در آیات قرآنى تأمّل و دقّت
كنند كه مىفرماید:
و قال ربّكم ادعونى أستجب لكم انّ الّذین یستكبرون عن عبادتى سیدخلون جهنّم داخرین. (33)
پروردگار
شما گفته است:«مرا بخوانید كه تا «دعاى» شما را بپذیرم! كسانى كه از عبادت
من تكبّر مىروزند، به زودى با ذلّت وارد دوزخ مىشوند.
گزارش یكى از مبلّغان بهائیت درباره ادّعاى الوهیّت بهاء
براساس اطلاعات رسیده، برخى از خوانندگان این مجلّه سلسله نوشتار
حاضر را به دست عدهّ اى از فریب خوردگان مسلك بهائیت مىدهند تا از حقایق
آگاه شوند و اندكى به خود آیند و با تأمّل در نوشتهها و سخنرانىهاى
رهبران بهائیت به ادّعاى دروغین آنان پى ببرند.
از این رو در این
بخش به نقل توضیح و اعتراف یكى از مبلّغان بهائیت ـ كه پس از بیست سال
تبلیغ این مسلك، به دین اسلام هدایت شده ـ مىپردازیم تا درس عبرتى براى
دیگران باشد.
عبدالحسین آیتى در كتاب كشف الحیل پاسخ پرسشى را از آواره چنین آورده است:
آیتى: راستى ذكر الوهیّت بهاء چه صورتى دارد آیا فى الحقیقة او دعوى خدایى كرده است؟
آواره:
كلمات او را به دست آورید تا این حقیقت بر شما معلوم شود؛ هر چند چنان كه
گفتیم به ظاهر مىگویند ادّعاى بهاء رجعت مسیح و رجعت حسینى است، ولى در
حقیقت ادّعاى او ادّعاى الوهیّت است. (34)
اگر كسى سالها در
میانشان بماند، به جایى كه مىرسد كه صریحا مىگویند: بهاء خداى مطلق است و
خالق آسمان و زمین و مرسل رسل است و او است كه در طور با موسى كلیم تكلّم
كرده. حتى این را در نماز خود تصریح نموده، ولى در عباراتى كه مگر یعرب بن
قحطان بیاید عربى آن را درست كند یا بفهمد؛ زیرا چنین مىگوید: «شهد الله
انّه لا اله الّا هو له الامر و الخلق قد اظهر مشرق الظهور و مكلّم الطور».
در این جا باید فهمید كه فاعل «اظهر» كیست و مفعول آن كدام؟!
اگر
فاعل «اظهر» خداست، مكلّم طور كه مفعول مىشود چه كاره است؟ و گویا به دو
خدا در این جا قایل شده، مىگوید: خدا مكلّم طور را ظاهر كرد. آیا مكلّم
طور غیر از خداست؟ كسى كه با موسى در طور تكلّم كرد همان خدا بود، پس خدایى
كه بهاء را ظاهر كرده كیست؟ و بهاء اگر خدا نیست چرا مكلّم طور است؟ معلوم
مىشود او خدایى دو آتشه است كه از یك طرف خدا او را ظاهر كرده و از طرفى
مكلّم طورش ساخته!
اما عجب است كه ما از این عبارت تعجّب
مىكنیم، كه مفهوم آن اثبات دو خدا است در صورتى كه در قصیده «عزور قائیه»
كه یك دسته مهملاتى است كه به گوش هیچ عربى نخورده به هزاران خدا قایل شده،
می گوید:
یعنى: همهى خدایان از رشحه امر من خدا شدند همه پروردگاران از طریق حكم من پروردگارند
زمین روح به واسطه امر به سبب من در آن راه رفته شد و قلّه طور محلّ گام نهادن من است .
نویسنده
كشفالحیل، سپس با طرح ادّعاهایى مشابه از سوى غلام احمد قادیانى، از
بهائیان مىپرسد: كدام یك از این ادّعاها حجّت است؟ و در ادامه آورده است:
اگر ادّعاى الوهیّت را باید حجّت دانست كه بهاء، «اننّى اناالله»
گفته است، اوّلا باید فهمید كه (آیا) این ادّعا مشروع است؟ معقول است یا
نه؟ هر كسى مىداند كه یك بشرى كه نتوانسته است از هیچ شأنى از شوؤن بشریت و
از هیچ قانونى از قوانین طبیعت تجاوز كند، این بشر خالق سماوات و ارضین
نیست.
خالق كل هر چه باشد و به هر وصفى در آید خواه اله باشد و
یا طبیعت یا ماده واحده یا جوهر الجواهر یا بسیط الحقیقه یا مجهول النعت یا
به هر اسم دیگر خوانده شود مقدّس از شوؤن بشرى است.
اما این كه
(بهائیان) آیات لقاء (36) را دلیل بر خدایى بهاء گرفتهاند، اوّلاً
این آیات لقاء یك آیات متشابههاى است كه كسى هنوز مقصد اصلى آن را در
نیافته.
به طرق مختلف علماى تفسیر در معنى آن سخن گفتهاند و لذا
نمىتوان به چنین آیات قابل تأویل استدلال كرد. ثانیا این طایفه اول كسى
نیستند كه خدایى بهاء را به آیات لقاء استدلال كرده باشد. قبل از ایشان هم،
هركس دم از «انّنى انا اللّه» مىزده، به همین آیات استدلال كرده، پس
استدلال به آن آیات یك مقام ابداع و اختراعى را براى این طایفه باقى
نمىگذارد و استدلال به این آیات مثل استدلال آن شخص است.
كه
داعیه نبوت كرده، او را نزد خلیفه (هارون الرشید) بردند، خلیفه به او گفت:
مگر حدیث «لانبىّ بعدى» را نشنیدهاى؟ گفت: چرا، شنیدهام و همین حدیث دلیل
بر نبوت من است؛ زیرا منم آن «لا» كه فرموده است بعد از من نبى است؛
(لانبىّ بعدى) یعنى «لا» بعد از من نبى خواهد بود.
ثالثا با فرض
این كه بگوییم آیات لقاء دلیل است بر این كه یك روزى خدا دیده شود و مردم
او را ملاقات كنند، باز دلیل خدایى بهاء نمىشود؛ زیرا نه در آیات لقاء
تعیین روز شده نه تعیین اسم. در صورتى استدلال اینها صحیح بود كه خدا
فرموده باشد كه من در فلان سال و فلان روز در لباس میرزا حسین على بهاء
جلوه مىكنم و لقاى او لقاى من است!!!.
آواره، در پایان این بخش مىافزاید:
باز
هم مىگویم: خدا سلامت بدارد یك مبلّغى را كه مثل خودم به قدر ذرهّاى به
مذهب بهایى عقیده ندارد و به اصطلاح امروزه فقط براى خرسوارى به نشر این
امر مشغول است، مىگفت: ببین چه طور مردم را احمق كردهاند كه یك خداى به
آن عظمت را كه ما معتقد بودیم كه حّى است و قدیر است و سمیع و بصیر است و
داراى اسماى حسنى، او را در لباس بشر محدودى در آوردند كه دقیقهاى قادر
نبود كه خود را از یك عارضه طبیعت حفظ كند؛ یعنى «میرزا حسین على بهاء» و
اكنون هم به آن یكى قناعت نكرده، هر روزى مىخواهند یك بچه خدا و نیم خدا
براى مردم بسازند.
حتّى زنان این عائله هر یك در پى یك چهار یك
خدایى مىكردند و در لفافه عبارات و اشارات به اطراف چیزها نگاشته، خود را
صاحب الواح و مقامات مىشمرند:
امور تضحك السفهاء منها ویبكى من عواقبها اللبیب (37)
آرى،
به طرفداران طرف بىخبر این مسلك ساختگى باید گفت: و من یَقُلْ منهم إنّى
إله من دونه فذلِكَ نَجْزِیهِ جهنّم و كذلك نجزى الظّالِمین.(38)
و هر كس از آنها بگوید: «من جز خدا، معبودى دیگرم»، كیفر او را جهنّم مىدهیم! و ستمگران را اینگونه كیفر خواهیم داد.
ادامه دارد
1. از جمله بهائیت ـ جلوگیرى به عمل آورند.
2.
حسین على نورى (بهاء) در كتاب اقدس، ص 23 مىنویسد: «قد عفا اللّه عنكم ما
نزل فى البیان من محو الكتب»، خداوند از حكمى كه در كتاب بیان آمده كه همه
كتابها را نابود سازید، صرف نظر كرده.
3.
آنچه در این جا آورده مىشود با تصرّفى اندك از بخش نتیجهگیرى فصل دوم
كتاب «بهائیت در ایران»، صص 116-115 نوشته دكتر سید سعید زاهد زاهدانى
مىباشد.
4. ر.ك: آل عمران، آیه 7.
5.
اندیشه حاكمیت فقها و مجتهدان در حكومت اسلامى هم در آثار شیعه و هم اهل
سنّت آمده است و در این موضوع كتابهاى مستقلّى هم تدوین شده است.
6.
یكى از ابداعات بهاءاللّه، نفى روحانیت و ملغا نمودن این نهاد است. وى ضمن
این كه به لزوم وجود مبلّغان دینى اذعان دارد ولى براى آنان هیچ وضع
جداگانهاى از افراد عادى نمىپذیرد. به عقیده او زندگى مبلّغان دینى
مىباید درست مثل دیگر افراد جامعه باشد و قشر متمایزى را تشكیل ندهند. در
این باره، دستورى در كتاب بیان صادر كرده است.
7. ر. ك: نقطة الكاف، تألیف میرزا جانى كاشانى، ضمیمه كتاب، به همّت ادوارد براون.
8.
بیان فارس» كتابى است كه على محمد شیرازى در زمان تبعید در قلعه ماكو به
تألیف آن را آغاز كرد و تقریبا در مدت دو سال و نیم مشغول نوشتن آن بود و
مىخواست آن را نوزده «واحد» و هر «واحد» را نوزده «باب» قرار دهد، ولى
نتوانست بیش از باب دهم از واحد نهم بنویسد. تا این كه به اعدام محكوم
گردید و وصیّت كرد كه یحیى (صبح ازل) آن را از روى «بیان عربى» كامل كند.
9. على محمد باب و نیز حسین على بهاء
معتقدند كه قیامت هر دینى عبارت است از نسخ آن كه به تشریع دین بوده است؛
مثلا دوران حیات حضرت عیسى (ع)، قیامت دین موسى (ع) بوده و دوران حیات
پیامبر اسلام (ص) قیامت عیسى (ع) و مدت زندگى على محمد، قیامت دین اسلام
(نعوذ بالله) و زمان حیات حسین على، قیامت آیین باب بوده است.
10. باب، آن شخصى كه پس از او خواهد آمد را، «من یظهره اللّه» مىنامید، و بهائیان معتقدند كه مقصود از آن، حسین على بهاء است.
11. مقصود از «قلم اعلى» خود میرزا حسین على است.
12.
ر. ك: اشراقات، ص 158. كتاب اشراقات، مجموعه الواح بهاء است كه در 295
صفحه به چاپ سنگى نشر یافته است. نمونههاى دیگر، شبیه این سخن در كتاب
اشراقات، صص 90، 194، 240 و 265 آمده است.
13. و نیز ر. ك: بهاء الله و العصر الجدید، از: خانم اسلمنت (مبلّغه بهایى) ص 50.
14. اقدس، فقره 298.
15. فتوى عبدالبهاء، به نقل «گنجینه حدود و احكام» اشراق خاورى، ص 20 و 21.
16. اقدس، فقره 292 و 293.
17. اعراف / 59، 65، 73و 85.
18. ر. ك: انبیاء / 60؛ انعام 76/ ـ77.
19. ر. ك: صافّات / 85 ـ96.
20. توبه / 31.
21. اسراء / 40.
22. مائده / 116 ـ117.
23. مائده / 78.
24. مائده/ 79.
25. آل عمران / 59.
26. انبیاء / 25، نحل /36.
27. نحل / 51.
28. بنى اسرائیل / 23.
29. ر. ك: كهف / 107؛ فصّلت / 6.
30. زمر / 31.
31. آل عمران / 144.
32.
دورس فی الدیانة البهائیة، ص 81: انّه الیوم استوى على عرش الربوبّیة
الكبرى جمال الأقدس الأبهى و یتجلّى على اهل الأرض بكلّ اسمائه الحسنى و
صفاته العلیا.
33. غافر / 60.
34.
اسم اصلى «آواره» حاج شیخ تفتى بوده است كه مدّت بیست سال با كمال صمیمیت
در میان بهائیان بوده و به ایشان خدمت مىنموده و به سبب ادّعاى دروغین و
حرفهاى باطل آنان، از اشتباههاى خویش توبه كرد.
35. كشف الحیل: 1 / 55 ـ 56، چاپ ششم.
36.
مقصود آیاتى است كه با اخذ به ظاهر آن، مىتوان گفت خداوند قابل دیدن است.
مثل «یا ایّها الانسان انّك كادح الى ربّك كدحا فملاقیه یا: «الى ربّك
ناظرة و...
37. كشف الحیل: 1/57 ـ58.
38. سوره انبیاء، آیه 29.