«بین قوای دینیه و سیاسیه تفكیك لازم است و البته رؤسای دینیه كه مهذب اخلاقند دخالت در امور سیاسیه نكنند. وی همچنین می گوید: «امر روحانی را مناسبتی با امور سیاسیه نه، و یاران باید در هر مملكتی ساكنند مطیع قوانین آن مملكت باشند و به قدر شق شقه ای دخالت در امور سیاست ننمایند».
سرانجام اینكه از منظر عبدالبهاء،«و اما السیاسات امور موقتة جزئیة لاطائل تحتها و لا یشتغل بها كل انسان ذاق حلاوة محبة الله. سیاستها اموری موقت و جزئی اند كه سودی ندارند و هر كه محبت خدا را چشیده باشد به آن مشغول نمی شود».
حال اگر به رغم این فتواها، صرف نظر از نقش سیاست در تكوین این فرقه، در عمل مشاهده شود كه نه تنها نفس منازعات درون فرقه ای و تكاپو برای كسب ریاست فرقه، نوعی سیاست ورزی است و شخص مفتی یعنی عبدالبهاء خود عملاً یك فعال سیاسی است كه از پیوند با كانونهای قدرتهای جهانی همانند آمریكا و انگلیس و دعا برای امپراتور بریتانیا، جرج پنجم، و دریافت لقب سِر (SIR) از دولت استعماری انگلیس، پروا ندارد، بلكه تاریخ سده اخیر مملو از فعالیتهای مستمر سیاسی پیروان عبدالبهاء و حضور آنها در پستها و مناصب كلیدی دوره مشروطه و دوره پهلوی اول و دوم است، این پرسش اساسی مطرح می شود كه پارادوكس موجود را چگونه باید تفسیر كرد؟ آیا باید واقعیات عینی تاریخ معاصر را انكار كرد یا اصالت و صداقت فتاوا و مفتی یاد شده را؟